Part .04

1.7K 191 119
                                    

هرماینی با اعصابانی در راهرو به سمت سراسرا حرکت کرد تا برای ناهار به موقع برسد...

ناگهان شخصی از کنارش به او تنه ی محکمی زد.

صدای خنده ی کراب و گویل گواه بر حضور مالفوی بودند ، نیازی نبود برگردد تا مطمئین شود او مالفوی است.

دراکو نیشخند بزرگ زد و گفت: گرنجر... نمیخوای بگی دیشب کابوس چی دیدی؟

هرماینی با اخم به او نگاه کرد: وقعا دلم میخواد برات تعریف کنم مالفوی ولی میدونم که مغذت کشش بفهمیدن حرفامو نداره.

مالفوی به همراه کراب و گویل خندید و هو کشید: لازم نیست زحمت بکشی... منم وقت با ارزشمو عمرا طلف یه گندزاده ی احمق نمکردم.

صدای هری باعث شد هرماینی از جواب دادن منصرف شود: احمق تویی اگه همین الان دست از سرش ور نداری مالفوی.

دراکو به سمت هری برگشت و چشم غره ای رفت: دیشب کنار هم نبودین جای تعجب بود...

سپس با تمسخر خندید و ادامه داد: تو و اون ویزلی... کراب صب بهم یه سنگ کبود نشون داد ، شرط میبندم از کل خونه ی ویزلی هاهم گرون تر بود!

هری به سمت مالفوی حمله کرد و او نیز سریع پشت هیکل بزرگ کراب پناه گرفت.

هری درحالی که تلاش میکرد او را بگیر با اعصبانیت گفت: دهنتو ببند مالفوی!

با خنده ی بلندی گفت: چیه دروغ میگم پاتر؟ تو ابروی هرچی جادوگره بردی! با یه گندزاده و یه موش نارنجی میگردی!

هرماینی پشت هری رفت و او محکم کشید تا عقب بیاید... سپس با صدای بلندی گفت: ولش کن هری... ارزش نداره حتی خودتو خسته کنی به چرندی جاتش گوش کنی! بیا بریم.

دراکو دوباره خنده ای کرد: پاتر نیاز داری یه دختر ازت دفاع کنه؟

هرماینی لب هایش را روی هم فشار داد و در گوش هری نجوا کرد: میخواد تحریکت کنه باهاش دعوا کنی... ولش کن هری ، خواهش میکنم.

هری سرش را تکان داد: بعدا به حسابت میرسم!

هری و هرماینی هر دو به سمت سرسرا رفتند و کنار یکدیگر نشستند.

هری کمی از سوپ قارچ و شیری که روبه رویش بود خورد و به ارامی گفت: امروز قراره تنبیه بشی؟

هرماینی نفسش را با خشم بیرون داد: اره... اونم با مالفوی.

به میز اسلیترین نگاهی کرد. مالفوی با بلیز صحبت میکرد و گه گاهی لبخند ملیحی میزد.

هرماینی بدون اینکه نگاهش را از میز اسلیترین بگیرد گفت: کنار مالفوی بودن خوش یه تنبیه اساسیه.

هری دستش را زید چانه اش گذاشت و به هرماینی نگاه کرد: تقصیر خودت بود... بهت نگفتم تنها ترو گیر میوفتی؟

- هری لطفا تو دیگه سرزنشم نکن... دیدی که رون چطوری از ' دوست دخترش ' دفاع میکرد چه انتظاری داشتی؟

- تو باید با رون حرف بزنی.

- بیخیال... چی برم بهش بگم؟

هری اندکی فکر کرد و گفت: درباره احساساتت بهش بگو.

هرماینی با تعجب به هری خیره شد: هری؟! واقعا انتظار نداشتم اینو بگی.. ممکن نیست برم همچین چیزی بهش بگم! بعدشم اون دوست دختر داره... برم به ادمی که با یکی دیگه قرار میزاره ابراز علاقه کنم؟!

- هرماینی... احساساتتون متقابله! فقط یکیتون باید به حرف بیاد!

- اوف هری! چرا اون یه نفر باید من باشم خب؟!

نگاهش را از او دزدید و به دستانش دوخت و زمزمه وار ادامه داد: تو از کجا میدونی احساساتش متقابله؟ خودش که نگفت... گفت؟؟

هری دستش را پشت گردنش کشید ومِن مِن کنان گفت: ن..نه راستش... ولی... ولی هرماینی ما خیلی وقته که دوستیم من اینو متوجه میشم.

هرماینی اخم پررنگی کرد: باشه باشه... من باید برم پیش پرفسور مک گوناگال...

از جابش بلند شد و بدون توجه به هری که اسمش را صدا زد به سمت مک گوناگال رفت.

از کنار مالفوی را دید که با نیشی باز به طرفش می امد.

بدون اینکه به او نگاه کند گوشه ای ایستاد تا مک گوناگال را ببیند.

مالفوی با دهان بسته خندید و به ارامی گفت: میدونی بدترین تنبیه برای من چیه؟ تحمل صدای رو مخه تو وقتی میخوای چرتو پرتایی که تو کتابا خوندی رو توضیح بدی.

هرماینی چشم غره ای رفت و با خشم گفت: اصلا حوصلتو ندارم گمشو کنار مالفوی.

دراکو دهانش را باز کرد تا پاسخ او را بدهد که صدای مک گوناگال او را منصرف کرد: دوشیزه گرنجر ، اقای مالفوی... دقیبا سر وقت اومدین.

هرماینی معدبانه گفت: سلام ، روز بخیر پرفسور.

بلافاصله دراکو به ارامی گفت: سلام پرفسور مک گوناگال.

مک گوناگال سرش را تکان داد: یه تنبیه اساسی براتون در نظر گرفتم... فعلا به کلاس های بعد از ظهرتون برید و شب ، بعد از سرو شام از سرسرا خارج نشید... اون موقع دربارش صحبت میکنیم.

هرماینی و دراکو چشمی گفتن و از به میز گروه خودشان برگشتند.

❌❌❌

خب یه چیزی که تو خیلی از فف ها اذیتم میکرد این بود که دراکو رو مثل دراکوی واقعی به تصویر نکشیده بود😈😁
تو فف عشق زهرالود حتی دیوث بودن دراکو رو درست حسابی به تصویر نکشید😈😈
تو این فف دراکو خیلی عوضیه😁
ووت و کامنت فراموش نشه❤⚡

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now