[ این چپتر شامل یه اسمات طولانیه، پس اگه چندشتون میشه یا مشکلی با اسمات دارید فقط ردش کنید. ]
هرماینی به سمت بدن الیزی که روی برف ها افتاده بود رفت و کنارش زانو زد. بنظر میامد بخاطر شوکه زیاد از حال رفته باشد.
او امروز ده ها نفر انسان را تکه پاره کرد و حالا بخاطر یک بچه ی کوچک از هوش رفته؟
دختربچه با خونسردی پرسید: اون خیلی خسته بود؟
قبل از انکه هرماینی چیزی بگوید دراکو با ناباوری پرسید: تو اونو نمیشناسی؟
دختر کوچک، مقداری از موهای بلوند حالت دارش را پشت گوشش گذاشت: خب انگار که باید بشناسمش... ولی نمیدونم..
دهان دراکو باز و بسته شد اما ترجیح داد بیشتر از این چیزی نگوید.
بلیز کنار گوشش گفت: این بچهه خیلی شبیه الیزی نیست؟ نکنه یه خواهر پنهانیه دیگس؟
دراکو با ارنجش به بلیز زد و وقتی دختربچه دوباره حواسش را به هرماینی داد، زمزمه کرد: اون دختره الیزیه.
- اون چیـ...؟!
دراکو قبل از اینکه، ان احمق فریاد بزند دوباره به او ضربه ای زد: هیشششش!
بلیز با چشمانی گشاد و دهانی باز به او خیره شد: الیزی یه بچه داره؟! از کی؟!
- از بابای بچش. من از کجا بدونم...
دراکو چشم غره ای رفت و دستانش را زیر شنلش فرو کرد.
هرماینی سر الیزی را از روی برف ها بلند کرد و ارام به گونه های زخمی و سرخش ضربه ای زد.
دختر بچه با لحنی مشکوک زمزمه کرد: نکنه مرده؟
هرماینی گفت: مرلین، نه. اون فقط یکم شوکه شده.
- برای چی؟
- نمیدونم، وقتی بهوش اومد میتونی از خودش بپرسی.
هری پس از چند دقیقه به انها نزدیک شد و گفت: خیله خب، الیزابت...
دختر بچه خیلی زود حرفش را قطع کرد: فقط بابام میتونه اینطوری صدام میکنه.
هرماینی گفت: پس ما باید چی صدات کنیم؟
- مادر بزرگ و بقیه دوستام بهم میگن" هِرموسیتا ".
او کمی لحجه ی بلغاری داشت.
- میشه منو ببرید پیش بابام؟ من، سردمه و دلم براش تنگ شده.
هرماینی باری دیگر الیزی را تکان داد و گوشه ی لبش را با استرس گزید.
لوکاس از ان اتش سوزی نجات یافته؟ سعی کرد فعلا خیلی به این موضوع فکر نکند.
- خب هرموسیتا...
هرماینی نفس عمیقی کشید و از روی برف ها بلند شد: میتونی همراه ما بیای، من بهت اطمینان میدم پدرت خیلی زود میاد دنبالت.
YOU ARE READING
Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸
Romanceعشق بین پرنس اسلیترین و باهوش ترین دختر گریفیندوری ... گاهی آنقدر نگاهت را روی زمین نگه میداری که متوجه نمیشوی ، به دروازه های جهنم رسیدی ... حتی وقتی گرمای شعله های اتش را احساس میکنی نیز متوجه نمیشوی ، حتی وقتی بوی دود را میشنوی ... حتی وقتی خوده...