⁺¹⁸ Part .101

1.8K 87 129
                                    

[ این چپتر شامل یه اسمات طولانیه، پس اگه چندشتون میشه یا مشکلی با اسمات دارید فقط ردش کنید. ]

هرماینی به سمت بدن الیزی که روی برف ها افتاده بود رفت و کنارش زانو زد. بنظر می‌امد بخاطر شوکه زیاد از حال رفته باشد.

او امروز ده ها نفر انسان را تکه پاره کرد و حالا بخاطر یک بچه ی کوچک از هوش رفته؟

دختربچه با خونسردی پرسید: اون خیلی خسته بود؟

قبل از انکه هرماینی چیزی بگوید دراکو با ناباوری پرسید: تو اونو نمیشناسی؟

دختر کوچک، مقداری از موهای بلوند حالت دارش را پشت گوشش گذاشت: خب انگار که باید بشناسمش‌... ولی نمیدونم..

دهان دراکو باز و بسته شد اما ترجیح داد بیشتر از این چیزی نگوید.

بلیز کنار گوشش گفت: این بچهه خیلی شبیه الیزی نیست؟ نکنه یه خواهر پنهانیه دیگس؟

دراکو با ارنجش به بلیز زد و وقتی دختربچه دوباره حواسش را به هرماینی داد، زمزمه کرد: اون دختره الیزیه.

- اون چیـ...؟!

دراکو قبل از اینکه، ان احمق فریاد بزند دوباره به او ضربه ای زد: هیشششش!

بلیز با چشمانی گشاد و دهانی باز به او خیره شد: الیزی یه بچه داره؟! از کی؟!

- از بابای بچش. من از کجا بدونم...

دراکو چشم غره ای رفت و دستانش را زیر شنلش فرو کرد.

هرماینی سر الیزی را از روی برف ها بلند کرد و ارام به گونه های زخمی و سرخش ضربه ای زد.

دختر بچه با لحنی مشکوک زمزمه کرد: نکنه مرده؟

هرماینی گفت: مرلین، نه. اون فقط یکم شوکه شده.

- برای چی؟

- نمیدونم، وقتی بهوش اومد میتونی از خودش بپرسی.

هری پس از چند دقیقه به انها نزدیک شد و گفت: خیله خب، الیزابت...

دختر بچه خیلی زود حرفش را قطع کرد: فقط بابام میتونه اینطوری صدام میکنه.

هرماینی گفت: پس ما باید چی صدات کنیم؟

- مادر بزرگ و بقیه دوستام بهم میگن" هِرموسیتا ".

او کمی لحجه ی بلغاری داشت.

- میشه منو ببرید پیش بابام؟ من، سردمه و دلم براش تنگ شده.

هرماینی باری دیگر الیزی را تکان داد و گوشه ی لبش را با استرس گزید‌.

لوکاس از ان اتش سوزی نجات یافته؟ سعی کرد فعلا خیلی به این موضوع فکر نکند.

- خب هرموسیتا...

هرماینی نفس عمیقی کشید و از روی برف ها بلند شد: میتونی همراه ما بیای، من بهت اطمینان میدم پدرت خیلی زود میاد دنبالت.

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now