صدای برخورد پاشنه ی بوت های چرمش که پی در پی روی زمین قرار میگرفتند ، تنها صدایی بود که سکوت را میشکست.
نیشخندی روی لبان ولدمورت شکل گرفت و چشمان سرخش برقی زد: کاملا به موقع...
الیزی سرش را به نشانه ی احترام خم کرد و لبخندی سرزنده زد: سرورم..
ولدمورت شمره شمره گفت: برات یه ماموریت ویژه دارم ، گرده افشان.
الیزی با اشتیاق به ادامه ی حرف های او گوش داد: تعداد شورشی ها خیلی زیاد شده ، اونا بیشتر از چیزی که انتظار میرفت پیش رفتن... و جدا از تمام اینا ، چندتا جاسوس بهم پیام دادن هری پاتر به همراه دوستاش هاگوارتز رو ترک کرده.
- با تمام احترامی که براتون که براتون قائلم ارباب ، اما فکر نمیکنم شورشی ها به هری پاتر ربطی داشته باشن و حتی اگه اینطور باشه یه نوجوان با چنتا از دوستاش مثلا میخواد چیکار کنه؟
- نباید پاتر رو دستکم گرفت... و البته ، شورشی ها مرز هایی که پیشبینی میکردیم اونا رو سد میکنه رد کردن.
الیزی روی پاهایش تکان خورده و لبخند زد: بله ، شما درست میگید ارباب.
ولدمورت نگاهی معنا دار به اسنیپ و بارتی کراوچ انداخته و ادامه داد: با هر حال احساس میکنم پاتر پیش از حد ازمون دور شده ، ازت میخوام پیداش کنی و به اینجا بیاریش.
چشمان طلایی الیزی برقی زد: این کارو انجام شده بدونید لرد سیاه.
تامارا دست هری و هرماینی را رها کرده و بلافاصله تصویر ، ولدمورت و گرده افشان محو شد.
رون منتظر به انها نگاه کرد: خب؟
هرماینی با نگرانی گفت: گرده افشان داره میاد دنبالمون.
هری کوله پشتی ها را از روی برف ها برداشت: پس باید زودتر راه بیوفتیم... باید اون خونه ی غرق شده رو پیدا کنیم.
چشمان تامارا باری دیگر درخشید و با صدایی گرفته گفت: میتونم حستش کنم. گرده افشان بهمون نزدیکه و خانه ی زیر آب...
سرش را با ناراحتی به طرفین تکان داد: از اینجا خیلی دوره.
رون گفت: تِمی میتونی ، بگی چقدر تا اونجا راهه؟
- نمیدونم رون ، باید طرفای اسکاتلند باشه... پس حدالقل دو روز راهه.
هری با صدایی پر از امید و انگیزه گفت: اگه همین الان راه بیوفتیم میتونیم به موقع هورکراکس رو پیدا کنیم.
هرماینی گفت: هری ، اگه گرده افشان رو به اونجا بکشونیم چی؟
هری اندکی مکث کرد و چینی به ابرو هایش داد: از یه راه فرعی میریم ، اینطوری اصلا پیدامون نمیکنه.
YOU ARE READING
Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸
Romanceعشق بین پرنس اسلیترین و باهوش ترین دختر گریفیندوری ... گاهی آنقدر نگاهت را روی زمین نگه میداری که متوجه نمیشوی ، به دروازه های جهنم رسیدی ... حتی وقتی گرمای شعله های اتش را احساس میکنی نیز متوجه نمیشوی ، حتی وقتی بوی دود را میشنوی ... حتی وقتی خوده...