Part .71

1.2K 102 431
                                    

- تو این هفت سال هاگوارتز هیچوقت از برداشتن یه کلاس انقدر پشیمون نشده بودم.

هرماینی زیر چشمی نگاهی به دراکو کرد: فکر میکنم بتونی دوباره حذفش کنی.

دراکو پیشانه اش را لبه ی میز گذاشت: کلاس اخر تو چیه؟

- مطالعات ماگلی.

- لعنتی مطالعه درباره ی ماگلا ، به چه دردی میخوره؟
- از نظر جادوگرا میتونه جالب باشه.

هرماینی کتابی را که خواندش را تمام کرده بود بست ، و روی میز گذاشت.

سپس لبخند کوچکی زد و دراکو نگاه کرد... اما لبخندش وقتی چشمم به علامت شوم او افتاد محو شد. روی ساعد دست چپ او علامت به وضوح خودنمایی میکرد.

ناگهان فکری به سرش زد...

دراکو یک مرگخوار بود!
این میتواند از یک جهت هم خوب باشد...

هرماینی پوست لبش را جویید و با انگشت اشاره اش ارام روی میز ضرب گرفت.

دراکو حتما از ماجرا دختر دزدیده شده (تامارا) خبر دارد.

اما ایا حاضر میشد چیزی به او بگوید؟

هرماینی مردد گفت: اممم... دراکو؟

دراکو که همچنان سرش را روی میز نهاده بود یکی از چشمان طوسی اش را باز کرد و به هرماینی منتظر خیره شد.

هرماینی نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده گفت: تو...مدتی که در هاگوارتز نبودی ، پیش باقیه مرگخوارا میموندی درسته؟

دراکو سرش را از روی میز برداشت: برای چی میپرسی؟

هرماینی نگاهش را در سالن عمومی چرخاند تا از دیدن چشمان دراکو خوداری کند: هیچی... فقط... پرسیدم...

دراکو شانه هایش را بالا انداخت و با بی تفاوتی گفت: اونا یه مقر فرماندهی بیرون از شهر دارن ، که منم اونجا بودم.

- خـ..خب... چیز مشکوکی ندیدی؟... مثلا... یه.. یه گروگان؟

- اونجا لونه ی لرد سیاه و مرگخواراشه ، همچیزش مشکوکه... و گروگان هام زیادی اونجا اورده میشد ، اما اکثرا سر سه روز کشته میشدن.

- نمیدونم... مثلا کسی نبوده که... بیشتر از سه روز اونجا بوده باشه؟؟

دراکو چشمانش را ریز کرد: داری ازم حرف میکشی ، گرنجر؟

هرماینی دست پاچه گفت: چی؟ نهه... البته که نه فقط.. باید ازت میپرسیدم...

دراکو تلاش کرد ذهن او را بخواند...

- تامارا استیونسن.

هرماینی به ارامی گفت: قسم میخورم نمیخواستم ازت حرف بکشم ، به اتفاقاتی داره میوفته و باید دربارشون یه چیزایی بفهمم... اگه نمیخوای مجبور نیستی بگی من...

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now