Part .43

1.6K 142 335
                                    

فصل نهم : " حسادت "

روز گردش اخر هفته هاگزمید بود.

هرماینی کل روز دراکو با دراکو صحبت نکرده بود. گویی جز عادت های روزانه اش شده بود که با دراکو وقت بگذراند ، برای همین اندکی از این موضوع ناراضی بود.

این روز ها را بیشتر از اینکه با هری و رون برگردد کنار دراکو به سر میبرد و امیدوار بود امروز نیز او را در هاگزمید ببنید.

او هیچ حرفی درباره ی امروز نزده بود اما هرماینی تصور میکرد مثل همیشه با بلیز ، کراب و گویل بیاید.

- هرماینی؟؟

صدای رون را از سالن عمومی شنید و چشم غره رفت: اومدم رون! بخاطر خدا انقدر صدام نکن!

کوله پشتی اش را روی شانه اش انداخت و با سرعت به سالن عمومی رفت.

هری و رون در طی مسیر درباره ی بازی کوییدیچ فردا که قرار بود بین گریفندور و هافپاف باشد بحث میکرد.

اما چیزی که توجه هرماینی را جلب کرد حرف های مخفیانه ای بود که بیناشان رد و بدل میشد.

گویی درحال کشیدن نقشه ی مهمی بودند.

- درباره ی چی همش باهم پچ پچ میکنید؟

هری دستپاچه گفت: اوم...اممم... هیچی.

رون اضافه کرد: اره بابا ، پچ پچ چیه... داشتیم... داشتیم درباره ی کوییدیچ حرف میزدیم.

هرماینی ابرویی بالا انداخت اما از دادن جواب خوداری کرد.

______

- فقط دوبار در سال شکوفه میکنه و جز مواد اصلی درست کردنه هشت معجون خاص دنیاست.

هری درحالی که غورباقه ی شکلاتی را میخورد گفت: یعنی الان این گله از همون نوعه.

هرماینی پاسخ داد: نه... اون توی بهار شکوفه میکنه و پرچم هاش به جای بنفش نارجیه ، این گل فقط خیلی شبیهشه اما خواص متفاوتی داره.

رون درحالی که با تکه چوبی رون برف ها نقاشی میکرد گفت: این چرتو پرتا رو کجای مغزت جا میدی؟

- ببخشید ، چرتو پرت؟! من وقت میزارم کلی کتاب میخونم ، چیز یاد میگیرم که بهش بگی چرتو پرت؟!

رون دستاش را با نشانه ی دفاع بالا اورد: باشه بابا! از کوره در نرو شوخی کردم.

هرماینی چشم غره ای رفت و از روی سنگ بلند شد: اینجا سرده بیاید یکم راه بریم.

هری که نوک بینی اش قرمز شده بود سرش را تکان داد و ازجایش برخاست: حق با اونه ، منم سردمه.

رون عاجزانه به هری نگاه معنا داری کرد و هری در گوشش چیزی گفت.

ناگهان رون خوشحال شد و سرش را تکان داد.
اینجا چه خبر است؟! حالا از هرماینی پنهانکاری میکردند.

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now