فصل نهم : " حسادت "
روز گردش اخر هفته هاگزمید بود.
هرماینی کل روز دراکو با دراکو صحبت نکرده بود. گویی جز عادت های روزانه اش شده بود که با دراکو وقت بگذراند ، برای همین اندکی از این موضوع ناراضی بود.
این روز ها را بیشتر از اینکه با هری و رون برگردد کنار دراکو به سر میبرد و امیدوار بود امروز نیز او را در هاگزمید ببنید.
او هیچ حرفی درباره ی امروز نزده بود اما هرماینی تصور میکرد مثل همیشه با بلیز ، کراب و گویل بیاید.
- هرماینی؟؟
صدای رون را از سالن عمومی شنید و چشم غره رفت: اومدم رون! بخاطر خدا انقدر صدام نکن!
کوله پشتی اش را روی شانه اش انداخت و با سرعت به سالن عمومی رفت.
هری و رون در طی مسیر درباره ی بازی کوییدیچ فردا که قرار بود بین گریفندور و هافپاف باشد بحث میکرد.
اما چیزی که توجه هرماینی را جلب کرد حرف های مخفیانه ای بود که بیناشان رد و بدل میشد.
گویی درحال کشیدن نقشه ی مهمی بودند.
- درباره ی چی همش باهم پچ پچ میکنید؟
هری دستپاچه گفت: اوم...اممم... هیچی.
رون اضافه کرد: اره بابا ، پچ پچ چیه... داشتیم... داشتیم درباره ی کوییدیچ حرف میزدیم.
هرماینی ابرویی بالا انداخت اما از دادن جواب خوداری کرد.
______
- فقط دوبار در سال شکوفه میکنه و جز مواد اصلی درست کردنه هشت معجون خاص دنیاست.
هری درحالی که غورباقه ی شکلاتی را میخورد گفت: یعنی الان این گله از همون نوعه.
هرماینی پاسخ داد: نه... اون توی بهار شکوفه میکنه و پرچم هاش به جای بنفش نارجیه ، این گل فقط خیلی شبیهشه اما خواص متفاوتی داره.
رون درحالی که با تکه چوبی رون برف ها نقاشی میکرد گفت: این چرتو پرتا رو کجای مغزت جا میدی؟
- ببخشید ، چرتو پرت؟! من وقت میزارم کلی کتاب میخونم ، چیز یاد میگیرم که بهش بگی چرتو پرت؟!
رون دستاش را با نشانه ی دفاع بالا اورد: باشه بابا! از کوره در نرو شوخی کردم.
هرماینی چشم غره ای رفت و از روی سنگ بلند شد: اینجا سرده بیاید یکم راه بریم.
هری که نوک بینی اش قرمز شده بود سرش را تکان داد و ازجایش برخاست: حق با اونه ، منم سردمه.
رون عاجزانه به هری نگاه معنا داری کرد و هری در گوشش چیزی گفت.
ناگهان رون خوشحال شد و سرش را تکان داد.
اینجا چه خبر است؟! حالا از هرماینی پنهانکاری میکردند.
YOU ARE READING
Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸
Romanceعشق بین پرنس اسلیترین و باهوش ترین دختر گریفیندوری ... گاهی آنقدر نگاهت را روی زمین نگه میداری که متوجه نمیشوی ، به دروازه های جهنم رسیدی ... حتی وقتی گرمای شعله های اتش را احساس میکنی نیز متوجه نمیشوی ، حتی وقتی بوی دود را میشنوی ... حتی وقتی خوده...