ان صدای ازار دهنده باری دیگر در گوش های پیچید ، ولی خوابالو تر از انی بود که چشمانش را باز کند.
اما انگار شخصی که پشت در اتاق بود نظر دیگری داشت.
او محکم چندین بار دیگر به در ضربه زد.
هرماینی پلک های سنگینش را باز کرد... نور افتاب که در اتاق پیچیده بود ، باعث شد چشمانش را تنگ کند.
سر دراکو روی شکمش بود و دستش دور کمر او حلقه شده بود.
هرماینی با شنیدن دوباره ی صدای در چشم غره ای رفت و با ملایمت دست دراکو را از دور کمر باز کرد.
دراکو زیر لب غر غر کرد و به سمت دیگری رفت...
هرماینی به او که روی شکمش خوابید و بالشت را روی سرش نهاد نگاه کرد... ناگهان با دیدن رد ناخن های قرمز رنگی که پشت کمر او بود داغی را روی گونه هایش احساس کرد.
اما خحالتش زیاد ادامه نداشت زیرا صدای در دوباره گوش هایش را ازار داد..
هرماینی که درد کمی در زیر کمر و بین پایش احساس میکرد بدون فکر از روی تخت پایین پرید و در را باز کرد.
رومیلدا با چشم گرد و دهان باز به هرماینی نگاه کرد: تو...؟!
هرماینی که به حماقتش پی برد کمی این پا ان پا کرد و دستش را میان موهایش فرو برد: چی میخوای؟
رومیلدا نگاهش را پشت سر هرماینی جایی که دراکو خوابیده بود چرخاند اما هرماینی در را بیشتر بست تا دید او را محدود کند.
رومیلدا با نفرت گفت: تو ، تو اتاق دراکو چیکار میکنی؟! مگه خودت اتاق نداری؟!
هرماینی صدای خنده ی گرده افشان را از طبقه پایین شنید: رومیلدا ، مرغ مگس خوار حسود!
رومیلدا از لای دندان هایش غرید: من حسود نیستم!
هرماینی که گونه هایش سرخ شده بودند گفت: چیزی میخوای؟
رومیلدا موهای کوتاهش را یک طرف سرش ریخت: اسنیپ با اون کار داره.
هرماینی بدون اینکه منتظر حرفی دیگری از جانب او باشد ، در را بست و داخل اتاق شد.
او کنار دراکو روی تخت نشست و با ملایمت شانه ی برهنه ی او تکان داد: دراکو؟
دراکو اندکی تکان خورد و با صدایی گرفته نالید: امروز کلاس نداریم ، بیخیال شو هرمی...
هرماینی گفت: اسنیپ باهات کار داره.
- میتونه منتظر باشه.
- شاید کار مهمی باشه.
- الان کار مهمی تری جز خواب ندارم.
هرماینی چشم غره ای رفت: تا ده دقیقه ی دیگه بر میگردم ، بهتره بیدار باشی.
YOU ARE READING
Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸
Romanceعشق بین پرنس اسلیترین و باهوش ترین دختر گریفیندوری ... گاهی آنقدر نگاهت را روی زمین نگه میداری که متوجه نمیشوی ، به دروازه های جهنم رسیدی ... حتی وقتی گرمای شعله های اتش را احساس میکنی نیز متوجه نمیشوی ، حتی وقتی بوی دود را میشنوی ... حتی وقتی خوده...