⁺¹⁸ Part .62

2.1K 137 525
                                    

《 این چپتر شامل چیزایی که اگه شما قلب ضعیف ، روح شکننده و اخلاقیات گوگولی دارید بهتره قبل از خوندن کمی فکر کنید :)) [ از اتاق فرمان اشاره کردن خیلی افتضاح نیست ولی لطفا اگه دوست ندارید نخونید ♡] بخاطر کاور هم ساری :))) 》

♤•♤•♤•♤

فصل  سیزدهم : " زمان ، تغیر دردناک "

- فکر کردم کارت دیگه مالفوی تموم شده‌.

هرماینی بدون اینکه نگاهش را از روی کتاب ریاضیات جادویی اش بگیرد پاسخ داد: شده...

- تو دوباره کنارش نشستی و...

هرماینی حرف رون را قطع کرد: لطفا رونالد... اخرین چیزی که بهش نیاز دارم دعوا کردن با توعه.

رون شانه هایش را بالا انداخت: من باهات دعوا نمیکنم ، فقط یه سوال دارم... تو دوباره با مالفوی قرار میزاری یاچی؟

هرماینی غمی را که در دلش ایجاد شد سرکوب کرد: وقتی گفتم من باهاش دیگه کاری ندارم ، یعنی باهاش قرار نمیزارم.

رون لبخند زد و ارام دستش را روی شانه ی او گذاشت: میدونم الان ناراحتی ، ولی زود یادت میره.

هرماینی که چشمانش را که بخاطر اشک براق شده بودند را بست: میدونم...

_______

- شاید بهتره اینکارو نکنی.

دراکو به بلیز نگاهی کرد: هیچی نمیشه‌.

بلیز به کریستال سیاه که روی دست دراکو میچرخید نگاه کرد: اتفاقی که برای تئو افتاد یه هشداره دراکو ، بهتره بیشتر مراقب باشی... این جادوی سیاهه ، نه اسباب بازی.

چشمان روشن دراکو برق زد: بلدم ازش استفاده کنم ، بهترم میشم... قدرتی که این کریستال داره... اگه اون شب زودتر ازش استفاده میکردم کل اون روستایی های کثیف رو شکست میدادیم.

- من هنوزم حست خوبی به این کارت ندارم.

- بیخیال زابینی ، مثل پیرزنا رفتار نکن.

دراکو کریستال را روی میز کنار تختش انداخت: قراره تا ابد تو خوابگاه قایم بشی یا چی؟

بلیز چشم غره رفت: باز چی تو سرته؟

- هیچی ، فقط پرسیدم.

- من فقط به زمان نیاز دارم.

- حق با اسنیپه ، رفیق تو باید قبولش کنی... مرده ها زنده نمیشن. اینم جزئی از زندگیه.

سپس خم شد تا زیر تخت را بگردد: تو کتاب نجوم لعنتیه منو ندیدی؟

بلیز که گویی به فکر رفته بود گفت: ها؟

- کتاب نجومم؟؟

- اخرین بار کجا گذاشتیش؟

دراکو ژاکت چرمِ مشکی اش را برداشت: اتاق ضرورت ها.

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now