Part .103

928 84 154
                                    

- خوشحالم که سالم برگشتین.

جینی درحالی که موهای سرخ رنگش را پشت سرش با یک کش پلاستیکی میبست ادامه داد: من واقعا نگرانتون بودم.

هرماینی لبخند کوچکی زد و کمی از قهوه اش مز‌مزه کرد: راستش خودمم دیگه داشتم مطمئین میشدم قراره بمیریم.

جینی روبه روی هرماینی نشست و یک کوسن را روی زانو هایش قرار داد: اونجا چه اتفاقی افتاد؟ تو، هری، رون و حتی الیزی خیلی خوب بنظر نمیاید.

- خب... درباره ی هری اون واقعا توی جنگل چیزای بدی رو پشت سر گذاشت.

- به سیریوس ربط داره؟

هرماینی مقداری دیگر از قهوه ی داغش خورد و به زمین خیره شد: امممم دقیقا نمیدونم چه اتفاقی افتاد اما سیریوس، هری رو با خودش برد و یه هورکراکس رو بهش داد...

همان قدر که عجیب بود، ناراحت کننده هم بنظر می‌اید.

جینی با ناراحتی آه کشید: با منم دربارش حرف نمیزنه.

- نگران نباش من مطمئینم که هر اتفاقیم که افتاده باشه اون میتونه پشت سرش بزاره. هری خیلی قویه.

- امیدوارم‌‌...

جینی مکثی کرد: تو چی؟ حالت تو چطوره؟

- من خوبم حدس میزنم.

هرماینی سعی کرد لبخند بزند اما موفق نشد، بنابراین بحث را عوض کرد: اون دختر کوچولو...آممم اون کجاست؟

- داره با تامارا و رون وقت میگذرونه.

- الیزی چی؟

- عجیب رفتار میکنه.

هرماینی لیوان قهوه اش را روی میز گذاشت: عجیب؟

جینی شانه هایش را تکان داد: اون یه جورایی همیشه عجیب رفتار میکنه اما اینبار خیلی متفاوت تره. تمام روز توی اتاقش بود.

- کسی بهش سر زده؟

- من سعی کردم ازش بخوام برای شام بیاد بیرون اما در رو باز نکرد.

هرماینی امیدوار بود، ان ونوس عظیم گوشتخوار الیزی را نکشته باشد..

او از جایش بلند شد: بهتره برم، پیشش تا مطمئین بشم حالش خوبه‌.

جینی سرش را تکان داد: منم یه سری کار دارم که باید انجام بدم، به هرحال امیدوارم تعطیلات با مالفوی بهت خوشبگذره.

- اینکه تعطیلات نیست.

کلمات کمی روی زبانش مضحک می‌آمدند. پدر دراکو در شرف مرگ بود، جنگ تمام کشور را فرا گرفته و دیروز تقریبا در یک جنگل جادویی درحال تکه تکه شدن بودند، حالا باید واقعا به یک اقامت سه روزه در دنیای ماگل برای سالگرد مرگ پدر و مادرش، تعطیلات میگفت؟

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now