Part .70

1.3K 110 378
                                    

فصل پانزدهم : " اسرار تاریکی "

- الیزی!

دراکو ضربه ای به در اتاق او زد اما جوابی نشیدید: الیزابت؟ اونجایی؟

همجا غرق سکوت و بود و تنها صدای نجوا شنیده میشد.

دراکو چشم غره ای رفت و در را باز کرد.

الیزی پشت میز تحریری که کنار پنجره وجود داشت ، پشت به دراکو نشسته بود.

دستانش را روبه رویه صورتش قفل کرده و زیر لب نجوا میکرد.

دراکو گوش هایش را تیز کرد تا بشنود چه چیزی میگوید: ای پدر ما که در آسمانی ، نام تو مقدس باد. ملکوت تو بیاید. اراده تو چنان‌ که در آسمان است ، بر زمین نیز کرده شود. نان کفاف ما را امروز به ما بده. و گناهان ما را ببخش چنان‌ که ما نیز ، آنانکه بر ما گناه کردند را میبخشیم.

دراکو ابرویی بالا انداخت ، الیزی مشغول دعا کردن بود؟

اهسته جلور فت و کنار پنجره ایستاد... اما الیزی اصلا به او نگاه نکرد.

چشمانش را بسته بود ، صلیب مقدسِ کوچکی ، که همراه زنجیری ظریف اویزان گردنش بود را میان انگشتانش گرفته بود

- ما را در آزمایش مَیاور ، بلکه از شریر رهایی ده. زیرا ملکوت ، قدرت و جلال از آن توست تا ابدالاباد ، آمین.

الیزی صلیب را بوسید و ان را روی گردنش رها کرد ، سپس با ارامش به سمت دراکو برگشت و منتظر به او نگاه کرد.

دراکو با تعجب گفت: داشتی دعا میکردی؟

- اینطور بنظر میاد.

- راستش... تا الان فکر میکردم فقط راهبه ها اینجوری دعا میکنن.

الیزی از جایش بلند شد و موهایش را پشت گوشش هدایت کرد: من...خب... در خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم ، این یه جورایی عادتم شده... دعا ‌کردن بهم حست خوبی میده.

دراکو شانه هایش را بالا انداخت: به هرحال ، من فقط اومدم بهت بگم اسنیپ باهات کار داره..

الیزی سرش را تکان داد و شنلش را برداشت: بریم.

از دخمه که بیرون امدند به سمت حیاط حرکت کردند.
- زخم دستت خوب شد؟

دراکو به الیزی نگاه کرد: اره... چطور اون کارو کردی؟

- من گرده افشانم بچه ، میتونم معجزه کنم.

دراکو با تمسخر گفت: اها چه جالب..

الیزی نیشخند صدا داری زد: راستی ، دوست دختر خوشگلی داری.

دراکو یکی از ابرو هایش را بالا برد ، میدانست هرماینی از گرده افشان دارو گرفت است ، اما فکر نمیکرد درباره رابطه شان چیزی به الیزی گفته باشد و البته با شناختی که از او داشت این را غیر ممکن میداست.

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now