دراکو بدون انکه چشمانش را باز کند روی تخت دنبال هرماینی گشت.
چیز نرم و پشمالویی روی شکمش بود، اما شباهتی به موهای هرماینی نداشت.
دراکو چشمانش را باز کرد و به کج پا که روی شکمش جاخوش کرده بود، خیره شد.
چشمان طلایی گربه برق زد و پنجه صورتی اش را لیسید: میو...
دراکو اخم کرد: کسی بهت اجازه داد روم من بخوابی؟
گجپا خرناس کشید و خودش را به سمت سینهاش کشید.دراکو نیم خیز شد: نه.
هیچوقت نمیفهمید چرا هرماینی باید از یک گربه که شبیه یک گلوگه ی تپل پشمالوست مراقبت کند.
او گربه را گرفت و گوشه ی دیگر تخت انداخت: رفیق، اگه موقع خوابیدن دست از لرزیدن برداری شاید بیشتر باهات کنار بیام ولی فعلا پنجه های لعنتیت رو پیش خودت نگهدار.
کچ پا خرخر کرد و به شکل ملوسی خودش را به دست دراکو مالید.
- نه. حتی فکرشم نکن، شیطان زرد میدونم چی تو سرته. منتظر یه فرصتی تا چنگم بزنی.
دراکو چشمانش را چرخاند و از روی تخت بلند شد تا دنبال هرماینی بدگردد.
او از طبقه ی پایین برخورد چند قابلمه را بهم شنید و حدس زد هرماینی در اشپزخانه است.
هنگام خروج از اتاق و طی کردن پله ها ان گربهی چاق نیز همراهش امد.
هرماینی، پوست لبش را بین دندان هایش جویید و با دقت تخم مرغ هایی که در کاسه شکسته بود را بهم زد.
قبلا فقط چند بار اشپزی کرده بود، اما با استفاده از کتاب های مادرش میتوانست حدالقل تلاش خودش را بکند.
او پس از انکه زرده و یفیده ی تخم مرغ ها به خوبی ترکیب شدند، مقداری سبزی را که قبلا خورد کرده بود، به ترکیبش اضافه کرد.
ناگهان با پیچیدن دو بازوی قوی دور کمرش و احساس لبانی گرم روی گرنش، تقریبا جیغ کشید.
هرماینی صدای خنده ی ارام دراکو را پشت گوشش شنید و دستش را روی قلبش که تند میزد گذاشت: منو ترسوندی.
- کی بجز من میخواست باشه؟
هرماینی لبخند زد و دراکو ادامه داد: داری چیکار میکنی، گرنجر؟
- سعی میکنم آشپزی کنم.
هرماینی قاشقش را که افتاده بود برداشت و دوباره مشغول بهم زدن مواد داخل کاسه شد.
- چرا باید اشپزی کنی؟
- چون لذت بخشه.
- اشپزی لذت لبخش نیست.
- البته که هست، من اینکارو دوست دارم.
لب های دراکو که هنوز روی گردنش بودند ارام پوستش را مکید: اوهوم...
YOU ARE READING
Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸
Romanceعشق بین پرنس اسلیترین و باهوش ترین دختر گریفیندوری ... گاهی آنقدر نگاهت را روی زمین نگه میداری که متوجه نمیشوی ، به دروازه های جهنم رسیدی ... حتی وقتی گرمای شعله های اتش را احساس میکنی نیز متوجه نمیشوی ، حتی وقتی بوی دود را میشنوی ... حتی وقتی خوده...