Part .41

1.5K 141 159
                                    

- حیف که پاتر ابنجا نیست تا اینو روش امتحان کنم!

هرناینی چشم غره ای رفت: من قرار نیست کمکت کنم هری و رون رو مچل کنیا.

دراکو نیشخند زد: بیخیال ، خوش میگذره.

- اصلا! برای اذیت کردن نویل هنوز عذاب وجدان دارم.
- خب نظرت درباره فلیچ چیه؟

- این مارو تو دردسر میندازه!

دراکو لبخدی زد و سعی کرد خودش را معصوم نشان دهد: دلت نمیخواد اینکارو بکنی؟ یادته چقدر شبا وقتی تو راهرو ها با پاتر گشت میزدی مچت رو گرفت؟

هرماینی لبش را جویید و سعی کرد به او بی توجهی نشان دهد.

- یالا هرمی ، قول میدم هیچ اتفاقی نیوفته!

ناگهان لایه ای صورتی رنگ گونه های هرماینی را پوشاند ، این بار اولی بود که دراکو اینگونه صدایش میزد... به طرز عجیبی حست خوبی داشت.

- باشه... ولی اگه گیر بیفتیم خفت میکنم!

دراکو نیشخند زد: خوبه! من حاضرم هر روز به دست تو خفه بشم.

درحالی که لبخنده کوچکی به لب داشت چشم غره رفت: نقشه چیه؟

دراکو بدون اینکه پاسخش را بدهد ، دستش را کشید تا به سمت دفتر فلیچ بروند.

کاغذ پوستی مخصوصی را برداشت و روی ان قوطی ای جوهر ابی رنگ خالی کرد.

هرماینی با کنجکاوی پرسید: این چیه؟

دراکو نیشخند زد: میفهمی.

کاغذ رنگ ابی را به خود کشید و دوباره به حالت اولش بازگشت...

دراکو درحالی که ریز میخندید جعبه ای نارنجی رنگ که مدام تکان میخورد را نشان داد: باید اینو به همراه این برگه جاساز کنی تو دفترش... من حواسش رو پرت میکنم تو برو داخل.

هرماینی با بدبختی ناله کرد: نمیشه من حواسش رو پرت کنم؟

- نه...

- چرا؟؟

دراکو نیشخند زد: چون حواس بقیه رو پرت کردن همیشه خیلی حال میده!

هرماینی بیحوصله پاسخ داد: باشه باشه ، بیا شروع کنیم!

داراکو دو بادکنک کوچکی که پر از رنگ صورتی بود را در دست گرفت و دوان دوان به سمت خانم نوریس که جلوی در دفتر پرسه میزد رفت.

پس از انکه پشت یکی از دیوار ها پناه گرفت فریاد زد: آهای گربه ی بیصرف!

خانوم نوریس از جا پرید و به دنبال صدا گشت که دراکو یکی از بادکنک ها را به سمتش پرتاب کرد!

بادکنک روی سر گربه ترکید و تمام جونش را صورتی کرد!

خانوم نوریس مثل گلوله ی اتش بالا پایین میپرید و فیش فیش میکرد!

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now