Part .98 ¹/²

1.1K 98 103
                                    

شماها همجا رو توی نقشه گشتین و چیزی پیدا نکردین خب چرا فقط نمیرید بیرون دنبالش؟

الیزی با کلافگی نقشه ای که روبه رویش بود را برداشت و پس از انکه ان را مچاله کرد به سمتی شوت کرد: این واقعا ناامید کنندس ، نقشه ها هیچی بهتون نشون نمیدن.

رون که با جدیت نقشه را علامت گذاری میکرد گفت: ما نمیتونیم بریم جایی که مطمئین نیستیم هورکراس توش وجود داره یا نه... تمی میتونی دوباره بگی اخرین بار کجا انرژی بیشتری احساس کردی؟

تامارا سرش را تکان داد و کنار رون نشست.

- خب قرمزی ، بنظر من اگه بریم جایی که مطمئین نیستیم هورکراکس توش هست یا نه خیلی بهتر از اینکه اینجا بشینیم و هیچ غلطی نکنیم. ادم خوب بودن خیلی کسل کنندس.

الیزی چشم غره ای رفت و هرماینی نامه ای را که برای دراکو نوشته بود به پای یک جغد خاکستری رنگی بست: اینطوری پیش نمیره الیزی ، باید صبور باشی تا اشتباه نکنی.

پس از انکه جغد کوچک از پنجره به بیرون پرواز کرد هرماینی چوبدستی اش را برداشت و ادامه داد: من یه طلسم شفاف سازی از تو یه کتاب یاد گرفتم. میتونیم باهاش محل هایی که شک داریم هورکراکس توشون هست یا نه رو از همینجا چک کنیم.

او چوبدستی اش را تکان داد و زیر لب وردی را خواند.

یک توپ درخشان از سر چوبدستی او ظاهر شد که با یک چرخش کوچک به سمت راست اندک اندک بزرگ تر و نورانی تر شد تا به شکل یک گوی پیشگویی آبی رنگ در امد.

- حالا فقط باید مکان مورد نظر رو بهش بگیم تا نشون بده.

هری کتابی را که جلو بینی اش گرفته بود را پایین اورد: دیدن اون مکان ها چه فایده ای داره؟ به هرحال هورکراکس پنهان شده.

هرماینی سرش را به طرفین تکان داد: میدونم پنهان شده ، اما همیشه یه نشونه ای هست که بتونیم از روش حدس بزنیم.

و بعد برای چندمین بار از صبح اتاق باری دیگر غرق سکوت شد.

هرماینی با دقت مکان های مشکوک را از درون گوی جادویی برسی میکرد ، رون و تامارا علامت گذاری میکردند ، هری کتابی درباره جادوی سیاه میخواند و الیزی زیر لب غر میزد.

اندک اندک ثانیه ها به دقایق تبدیل شد و دقایق به ساعت ها. دیگر نزدیک ظهر شده بود.

الیزی یک بچه سنجاب سفید را روی میز گذاشته بود و با صدایی ضعیف غر غر میکرد: خسته ، داغون ، له و لورده به زندگیم خوش اومدی مستر بوبی... البته اگه مستر باشی‌.

بچه سنجاب که تقریبا بخواب رفته بود جیر جیر کرد و الیزی با بی‌حالی سرش را تکان داد: بخواب ، مامانت رو یه سگ خورده پس دیگه نیازی نیست نگران باشی هرگز برنگرده مستر بوبی.

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Where stories live. Discover now