- اگه کور بشم تقصیر توعه.
- یه ذره کَف کسی رو کور نمیکنه دراک.
- اره میکنه ، چشمای من فرق داره.
هرماینی گوشه ی لبش را بین دندان هایش گرفت و دستش را لای موهای نرم و کفی دراکو فرو کرد: مطمئین باش من چشمات رو از خودت بیشتر دوست دارم پس حواسم هست.
وقتی دستش را حرکت داد ، دراکو غرغر کرد: داری موهامو میکَنی اروم تر.
- من ارومم.
- آخ! نه اروم نیستی.
هرماینی چشم غره ای رفت: من تو زندگیم تالا موهای دو نفر رو شستم. یکیش دختر خاله ی چهار سالم و یکیشم تو. به جرئت میتونم بگم اون دختر بچه از تو ساکت تر بود.
دراکو نیشخند زد: من مطمئنم موقع شستن موهای اون لخت رو باش نشستی به هر حال... پس درکم کن.
هرماینی سرخ شد: دراکو!- جدی میگم ، من دارم برآمده میشم.
هرماینی کمی سرخ شد و به دراکو که برای خودش میخندید بیتوجی میکرد: بخاطر مرلین.
- نه بیب ، مرلینو وارد این جریان نکن. اون بدبخت تو دوران حیاتش به اندازه ی کافی عذاب کشیده.
هرماینی نتوانست خنده ی کوچکش را پنهان کند: من مطمئینم تو حتی تاریخ رو به اندازه ای بلد نیستی ، که اینو میگی.
دراکو دستانش را دور کمر ظریف هرماینی گذاشت: البته که بلدم.
- خب ، پس مشکلی نداره اگه ازت چندتا سوال کنم؟
- اوم بیخیال گرنجر...- خودت گفتی بلدی.
دراکو لبخند شروری زد: باشه پس. بپرس.
هرماینی کمی فکر کرد و گفت: مرلین ، در میان سالی به کمک "اوتر پندراگون" یه شمشیر ساخت که جنسش از.....؟
دراکو درحالی که دستان هرماینی همچنان لای موهایش بود ، کمی به سمتش خم شد.
- اممممم... بزار فکر کنم..
او لبش را روی گردن هرماینی گذاشت و لرزش خفیف بدنش را احساس کرد: جنس شمشیر از نفس اژدها بود.
هرماینی آه ارامی کشید: درسته ، اونا شمشیر رو به چه کسی تقدیم کردن؟
- به بانوی دریاچه.
دراکو گردن او را به نرمی بوسید و نیشخند زد: کتاب تاریخ جادوگری ، سال چهارم... مرلین بعد از کشته شدن اوتر ، فرزند اون یعنی ارتور رو نجات داد و از بانو ی دریاچه شمشیر رو پس گرفت و توی سنگ فرو کرد.
او دستانش را روی کمر هرماینی حرکت داد تا به ران پایش رسید: خب سوال بعدی ، گرنجر؟
نفس های داغ و صدای ارامش باعث لرزش دوباره ی بدن کوچک هرماینی شد: آااا...ممم..
YOU ARE READING
Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸
Romanceعشق بین پرنس اسلیترین و باهوش ترین دختر گریفیندوری ... گاهی آنقدر نگاهت را روی زمین نگه میداری که متوجه نمیشوی ، به دروازه های جهنم رسیدی ... حتی وقتی گرمای شعله های اتش را احساس میکنی نیز متوجه نمیشوی ، حتی وقتی بوی دود را میشنوی ... حتی وقتی خوده...