"زود باش یونگی، داره دیرمون میشه!"جیمین فریاد زد و به سمت محوطه ی دانشگاه که مراسم فارغ التحصیلی اونجا برگزار میشد دوید.
یونگی غرید، ماشینو خاموش کرد و درش رو قفل کرد. لباسش رو درست کرد و آهی کشید."من نمیدوم جیمین! لباسای گرونی پوشیدم و نمیخوام خرابشون کنم."جیمین ایستاد و بالای پله ها منتظر شد، همونطور که با پیرسینگش بازی میکرد به انعکاس تصویرش داخل در شیشه ای نگاه کرد تا از درست بودن آرایش و موهاش مطمئن بشه. توی ماشین قبل اینکه به جشن برسن کار داشت به جاهای باریک کشیده میشد. از بوسه و چیزای دیگه شروع شده بود و خداروشکر جیمین قبل اینکه لباساشون رو همونجا جر بدن عقب کشیده بود.
لبخند زد، قبل اینکه پیرسینگش رو دستکاری کنه دندوناش رو چک کرد. یونگی اومد و لاله ی گوشش رو بوسید، درست زیر اون پیرسینگ گوش."بیبی، تو عالی شدی."
جیمین بهش لبخند زد."میدونم. فقط نگرانم. صورتم قرمزه؟ میشه فهمید کاری کردیم؟"
یونگی نیشخند زد."غیر از اون لبای پف کرده ی بامزت، چیز دیگه ای نمیبینم.""اوه؟ لبام پف کردن؟ ببخشید که همین چند دقیقه پیش تو ماشین کارای خاک برسری کردیم خودتم همچین خوب نیستیاااا."
جیمین همونطور که لبای پف کردش رو ناخونک میزد با بی ادبی به یونگی توپید.یونگی خندید و ضربه ای به باسن جیمین زد که باعث شد پسر کوچیکتر فریاد بزنه. پسر بزرگتر در رو باز کرد."میشه درست کردن خودت رو تموم کنی! خیلی هم خوبی. اگه زود تر نریم جای خوبی گیرمون نمیاد."
جیمین سرش رو تکون داد و دنبال یونگی راه افتاد.اونا اول سوکجین رو دیدن، جلو نشسته و با یه دوربین آماده ی عکس گرفتن بود. جیهون و هوشی کنارش بودن، جیهون بنظر خسته میومد و دخترش که در کنار شکم بزرگ شدش خوابیده بود رو تکون میداد. کیهیون و هیونوو، آلفا دختر بچه رو بغل گرفته بود. والدین هوسوک و نامجون اون ته با تهیونگی که جونگکوک رو به آغوش گرفته بود نشسته بودن.
زوج وقتی در کنار جیهون و کیهیون نشستن سلام کردن. کیهیون وقتی جیمین کنارش نشست مودبانه لبخند زد. جیهیون در حالی که پشت کیارا میزد تا از غرغر کردن بچش جلوگیری کنه لبخند کوچیکی بهشون نشون داد. در آخر یونگی بچه رو از جیهون گرفت تا اون کمی استراحت کنه.
جیمین با کنجکاوی اطراف رو بررسی کرد."لیوونیا کوش؟"
"رفت بیرون تا جواب تلفنش رو بده. فکر کنم مامانش بود."کیهیون به دری که اون ازش بیرون رفته بود نگاه و زمزمه کرد.جیمین سرش رو تکون داد و سرجاش نشست، اما یهویی به یه طرف دیگه خم شد و از درد هیسی کرد. صورت کیهیون توی هم رفت."خوبی؟"
جیمین سرش رو تکون داد و قبل اینکه کیهیون بتونه سوال دیگه ای ازش بپرسه فوری از سرجاش بلند شد."هی لیوونیا!"جیمین فریاد زد و وقتی به سمت دوستش میرفت سعی داشت لنگ نزنه.بغلش کرد و کمی بعد ازش فاصله گرفت."جای یکی دیگه هم هست؟"
جیمین سرش رو تکون داد و دست دخترو کشید تا کنارش بشینه. یونگی الان کنار کیهیون و لیوونیا کنار جیهون نشسته بود. همگی باهم حرف میزدن و منتظر مراسم بودن تا شروع بشه، و وقتی شروع شد، عکس و ویدیو گرفتن رو شروع کردن.*****
"پس شام؟ تا ده دقیقه دیگه؟"همونطور که الکساندر ماشین رو روشن میکرد لیوونیا پرسید.
یونگی سرش رو تکون داد و دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد."آره، بهم پیام بده و بگو کجا بیایم."لیوونیا لبخند زد و دستش رو برای بقیه تکون داد، سوار ماشین شد و رفت. جیمین آه کشید و به سمت یونگی برگشت."خب، خوب بود. کاری با نامجون و هوسوک میکنن؟"
یونگی شونه بالا انداخت."اگه هم بکنن تو خونس. پس خیلی چیزی رو از دست نمیدیم. میخوای با لیوونیا بری سر قرارشون، نه؟"جیمین سرش رو تکون داد."یا، میتونیم صبر کنیم بیبی، هرکار تو بگی."
یونگی شونه بالا انداخت."بیا بریم. همش توی خونه ی من وقت میگذرونیم و نتونستیم زیاد بیرون بریم."
زوج راهشون رو به سمت ماشین در پیش گرفتن، به محض اینکه سوار شدن و یونگی ماشین رو روشن کرد صورت جیمین توی هم رفت."اینجا بوی عرق گرفته بیبی، باید یه تهویه ی ماشین بخری!"یونگی خندید."بوی عرق، ها؟ من عاشقشم، بوی تو و تحریک شدنت رو میده."غرید و چشمای سرخش رو به امگا نشون داد.
جیمین چشمشو چرخوند و سرش رو تکون داد."قسم میخورم تو به تحریک شدن من اعتیاد داری."یونگی شونه بالا انداخت."اونی که بهش اعتیاد دارم تویی. هر چیزی که داری، تو درست مثل یه مواد مخدر جدیدی که همه میخوان امتحانش کنن، اما من علاقه ای به اشتراکی کار کردن ندارم."
جیمین سرخ شد، یونگی پشت دستش رو بوسید و به سمت رستورانی که لیوونیا منتظر بود حرکت کرد.*****
"خب خیلی خوشمزه بود. ممنونم بیبی که پیشنهاد بیرون اومدنمون رو اوردی وسط."الکساندر بوسه ای روی لبای لییونیا زد.
صورت حساب رو گرفت و برخلاف اصرار های لیوونیا گفت که درست نیست یه زن پول غذای مردی رو حساب کنه. این نتیجه ی بحث آرومی بود که بینشون به وجود اومده بود. یونگی بالاخره صورت حساب خودشون رو برداشت و برای خودش و جیمین حساب کرد، گذاشت قبل اینکه لیوونیا بفهمه الکساندر یواشکی پول صورت حسابشون رو بده.هر چهار نفر در خط ساحل راه میرفتن، دو زوج کنار هم قدم میزدن و دستای همدیگه رو گرفته بودن. جیمین و یونگی در سکوت فقط از غروب افتاب و صدای لطیف برخورد امواج به ساحل لذت میبردن. یک دست یونگی کاملا مغرورانه دور کمر جیمین حلقه شده و پسر کوچیکتر توی بغلش آروم گرفته بود. تصمیم گرفتن کنار آب بشینن و از آب سردی که بین انگشتاشون حرکت میکرد لذت ببرن.
یونگی شقیقه ی جیمین رو بوسید و قبل اینکه خم بشه و توی گوشش زمزمه کنم هومی کرد."دوست دارم جیمینی."
جیمین لبخند زد، سرش رو چرخوند تا لبای معشوقش رو ببوسه. یه بوسه کثیف نبود یا دندون و زبون کاره ای نبودن. فقط یه بوسه ی آروم بود که بیشتر از اون که نشون میداد طول کشید. وقتی جیمین فاصله گرفت پیشونیش رو به یونگی تکیه داد و چشماش رو بست."منم دوست دارم یونگی."_____________________
سلام به همگی^-^🙌
اغا میخوام اعتراف کنم تازگیا تو ترجمه خیلی تنبل شدم! شرمندم ولی شده دیگه:"(
پس فعلا با هفته ای یه قسمت پیش میریم تا من یه فکری واس این گشادی بکنم-_-وویت و کامنت یادتون نره♡~
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...