21

1.1K 204 16
                                    

جین، جیمین و جونگکوک با همدیگه پیاده به سمت خونه پک جفتاشون راه افتادن. جین و نامجون برنامه قرار خودشون رو داشتن. پس خبری از یه قرار چهار نفره نبود.

جونگکوک و تهیونگ تصمیم گرفتن توی خونه بمونن و استراحت کنن، یه نوشیدنی گرم بخورن و زیر پتو فیلم نگاه کنن. هوسوک و دوست دخترش به یه دلیل نامعلوم بلند شدن و به اتاقشون رفتن، البته بقیه از اون دلیل خبر داشتن. جیمین و یونگی، خب اونا تصمیمای خودشون رو داشتن.

"میتونی مراقب بچه باشی؟ من و هوشی قصد داریم قبل این که بچه به دنیا بیاد یه شب رو برای خودمون داشته باشیم."جیهون با صورتی خسته و ملتمس درخواستش رو بیان کرد.

یونگی آهی کشید، اون نمی تونست درخواست برادر دوقلوش رو نادیده بگیره. نه وقتی خودش رو مثل گربه شرک کرده و کیارا همونجا به سمتش خم شده بود و جیغ میزد."دا یونی!"

برادر زادش رو گرفت و سرش رو بوسید."باشه، خب."به سمت در چرخید."هی جیمین! ما امشب پرستار بچه شدیم."
از طبقه پایین فریاد زد."باشههه!"جیهون خندش گرفت.
"تو و اون خیلی صداتون بلنده، البته نه به بلندی هوسوک ولی خب..."لبخندی زد و سر دخترش رو بوسید."بای بای بیبی، با دایی یونگی خوب باش، باشه؟ خیلی دوست دارم!"

لباش رو ورچید و ناله ای کرد، این نشون دهنده این بود که بوس می خواد. به عنوان یه بچه ی یک ساله اون هنوز درست مثل زمان بدنیا اومدنش وابسته بود اما اون قدرام دردسر ساز نبود. جیهون با لبخند بوسه ای روی لب دخترش گذاشت."عاشقتم بیبی، دختر خوبی باش."

کیارا غرغری کرد و خودش رو به یونگی چسبوند، یونگی و جیهون خندیدن، جیهون چشماش رو چرخوند."قسم میخورم دخترم تو رو بیشتر از مادر خودش دوست داره."
یونگی شونه بالا انداخت."دایی باید هم بهترین باشه، نه کیارا؟"بینیش رو به بچه مالید و باعث شد اون جیغ کوتاهی بکشه و گونش رو ببوسه.

*****

کیارا بچه ی خوبی بود، همه این قضیه رو تایید میکردن، اما از زمانی که راه رفتن یاد گرفته بود سر و گوشش همه جا می جنبید. از اون زمان همه مجبور شدن در همه چی رو ببندن وگرنه داهل اون وسیله پیداش میشد. به هرحال، بنظر میرسید در کابینت رو فراموش کردن.

جیمین وقتی کیارا کنارش بود آشپزی میکرد،  چیزی رو زمزمه و اون بامزه اداش رو در میورد. در همون حین جونگکوک و تهیونگ توی هال یه جنجال بزرگ ساخته بودن. آهی کشید، دستاش رو با دستمال پاک کرد و از آشپزخونه بیرون رفت تا سر و گوشی بجنبونه.

جیمین با دیدن وضعیت هال فریادی زد."اینجا چخبره؟"
بالشت، پتو، کوسنای مبل و وسایل کیارا همگی کف زمین پخش شده بودن و اون دو مردی که دو طرف مبل ایستاده بودن بنظر می رسید دعوای بالشتی داشتن، درست تا زمانی که جیمین متوقفشون کنه و دوتاشون به سمت جیمین برگشتن.

Alpha & Omega || Persian TranslationWhere stories live. Discover now