یک ماه بعد دوباره همه چیز در خونه ی پک به آرامش قبل برگشت. نامجون و سوکجین به خونه ای در نزدیکی خونه ی پک جابه جا شدن، به این معنی که یه بچه ی نالان دیگه واسه رومخ اعضای پک رفتن وجود نداشت. جیهون برنامه ریخته بود تا خوابیدن، غذا خوردن، و مشخصا پوشک عوض کردن پسرش به برنامه پیش بره.
کیهیون و هیونوو هم دنبال خونه بودن، خونه ای واسه بچه های بیشتر یا حداقل خونه ای که وقتی دخترشون بزرگ شد بهش نیاز داشتن. جونگکوک و تهیونگ به آپارتمانشون نقل مکان کرده بودن، تا همونطور که جونگکوک روز های بارداریش رو پیش میبرد از هیجانات فاصله گرفتن. جیمین هم هر چیزی که درمورد بچه ها میدونست به یونگی یاد میداد. پدر یونگی گذاشته بود مسئولیت های بیشتری از پک به دست یونگی باشه و فقط زمانی که نیاز بود دخالت میکرد.
جونگکوک اومده بود تا جیمین رو ببینه، جیمین توی آشپزخونه داشت برای بعضی از اعضای پک که گشنه بودن غذا درست میکرد و جونگکوک هم توی آشپزی بهش کمک میکرد تا زمانی که ناگهان هوسوک به سرعت وارد شد."همین الان بزن اخبار."
جیمین پرسید"چی..."از ورود ناگهانی هوسوک کمی ترسیده بود.هوسوک به سمت تلویزیون رفت و روشنش کرد، فوری شبکه روی اخبار قرار گرفت جایی که تصویری وحشتناک رو به تماشاگر نشون میداد. یک زن به طرز فجیحی به قتل رسیده بود و درست کنارش یک گرگ با گلوله ای که وسط پیشونیش نقش بسته بود روی زمین به چشم میخورد. قاشقی که برای بهم زدن گوشت ازش استفاده می کرد از دست جیمین رها شد، گاز رو خاموش کرد و بیشتر از قبل به تلویزیون نزدیک شد.
"..برد کاسنر همراه همسرش بلیندا کاسنر اطراف این زمین ها درحال پیاده روی بودن ، درست در همان زمان گرگی به اندازه ی یک سگ دانمارکی بزرگ پشت درخت ها پنهان شده و ناگهان بهشون حمله کرد. کاسنر اظهار داشت که خوشبختانه تفنگش همراهش بوده و به سمت گرگ شلیک کرده، اما متاسفانه همسرش بخاطر زخم های کشنده ای که داشت دوام نیاورد و درجا جان باخت."
جونگکوک وحشت کرد، جلوی دهنش رو از روی شوک گرفت همون زمان جیمین سرش رو تکون داد."این امکان نداره."
"این مرد میگه گرگ اول بهشون حمله کرده، اما ما داستان رو بطور کامل میدونیم. اون و همسرش در اصل گرگ شکار میکنن. زنش قصد داشته توله ی اون گرگ رو بکشه و برای همین گرگ حمله کرده."هوسوک گفت و سرشو تکون داد."خدایا تا الان حتی به ذهنم نمیرسید همچین اتفاقی ممکنه بیوفته."جیمین پرسید."این چه معنی میده هوسوک؟"برای بچه ی به دنیا نیومدش نگران بود و دستش رو روی شکمش فشار میداد.
"این یعنی یه جنگ در راهه."
سه نفر برگشتن و آلفای بزرگ رو دیدن که با اخم به صفحه ی تلویزیون نگاه میکرد."آرامش و صلحی که بین انسان و گرگ ها بود حالا از بین رفته. انسان ها حالا اون بیرون به دنبال شکار ما هستن، صلحی که هزاران سال براش تلاش کردیم حالا نابود شده. باید می دونستم دیر یا زود این اتفاق قراره بیوفته."
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...