یونگی وسط عمل جراحی بود که یکی از پرستارا وارد شد"یونگی یکی پشت خطه!"
یونگی سرش رو تکون داد و وسایل رو زمین گذاشت. صبر کرد تا پرستار دیگه ای آماده بشه، لباس عمل و دستکشش رو دراورد و از اتاق عمل بیرون اومد.قبل این که به سمت میز جلویی کلینیک بره فوری دستاش رو شست. یه پرستار دیگه در حال پر کردن فرم های کاری بود که با دیدن یونگی به تلفن اشاره کرد."خط یک"
یونگی سرشو تکون داد. گوشی رو برداشت و دکمه رو زد."یونگی هستم.""پسرم. ازت میخوام فوری برگردی خونه."
"پدر. من وسط یه جراحی بودم که نمیتونم..."
"قضیه جیهونه، لطفا پسرم."یونگی بخاطر اون یکی قلش حسابی نگران شد. اون پا به ماه بود و قابله گفته بود ممکنه هر لحظه بچه بدنیا بیاد. تنها مشکل این بود که جیهون تو یکی از بیمارستانا وقت سزارین داشت و قابله نمیتونست اینطور عملایی رو انجام بده.
"چیشده؟ بچه داره بدنیا میاد؟"
"راستیتش دیگه زاییده."
یونگی با صدای خفه ای فریاد زد."چی؟"بعد اون تازه بیاد اورد سر کاره و هر صدایی باعث میشه خانما ازش استفاده و همه جا پخشش کنن."کی؟ چرا کسی زودتر بهم نگفت؟""چون اون نمیخواست مزاحمت بشه و هوشی هم میخواست اونا برن بیمارستان. اما پسرم، میخوام بیای اینجا. خیلی مهمه!"
"وقتی دیگه زاییده چرا لازمه من بیام؟"
"نمیتونم از پشت تلفن توضیح بدم، بهشون بگو کار مهمی داری و فوری بیا!"
یونگی آهی کشید، سرش رو تکون داد."باشه، یکم بهم وقت بده تا خودم رو برسونم."تلفن رو قطع کرد، از روی استیصال دستی روی صورتش کشید. دوباره آه کشید و به سمت کتش رفت."جکی، من باید برم خونه. به دکتر سونهی بگو بخاطر مسائل خانوادگی مجبور شدم فوری برم."
جکی جواب داد."اوه نه! همه چی روبه راهه؟" نگاهش رو از فایلایی که برای بیمار ها پر میکرد گرفت.
"راستش خودمم نمیدونم، پدرم گفت برادر دوقلوم بچشو بدنیا اورده اما نگفت که چه اتفاقی افتاده. فقط ازم خواست فوری برم اونجا."جکی سرشو تکون داد."اون درک میکنه. من بهش میگم عزیزم، و برای خانواده و برادرت دعا میکنم."
"ممنون جکی، هفته ی دیگه میبینمت."قبل این که بره دستی برای اون بانوی شیرین زبون تکون داد. زمانی که به سمت محوطه ی پارکینگ که ماشینش اونجا بود می دوید کتش رو دور خودش پیچید. وقتی سوار ماشین شد به خودش لرزید، فوری بخاری رو روشن کرد؛ برای اول سپتامبر هوا حسابی سرد بود.
انگار رانندگی تا بیمارستان فقط پنج ثانیه طول کشید، با این که در اصل رانندگی تا اونجا یک ساعت و نیم وقت گرفت. واسه هوشی پیام فرستاد که جیهون تو کدوم اتاقه و برای این که خیال خودش رو راحت کنه ازش خواست یه توضیح مختصر بهش بده اما هوشی فقط شماره اتاق رو داد و دیگه چیزی نگفت.
KAMU SEDANG MEMBACA
Alpha & Omega || Persian Translation
Fiksi Penggemar▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...