49-50

656 134 56
                                    

"چه اتفاقی بین پدرت و تهیونگ افتاده؟"جیمین از یونگی همونطور که روی پاهاش نشسته بود پرسید.
یونگی دستش رو به لگنش فشرد."منظورت چیه؟"
"کوک بهم پیام داد و گفت که پدرت و تهیونگ دوباره دعواشون شده، چیشده؟"جیمین خم شد و قبل از این که توی چشماش آلفاش نگاه کنه لباش رو بوسید."و فکرش رو هم نکن که بهم دروغ بگی!"

یونگی هومی کرد،"چرا اینقدر حساس شدی؟ این همون هورموناییه که تهیونگ درموردشون بهم گفت؟"
ابرو های جیمین قوس برداشت، نگاهش عصبانی بنظر میومد و دستاش رو توهم جمع کرد. یونگی سینش رو صاف کرد."ببخشید عزیزم، خب راستیش؛  ما مکانی که دکتر کارول بچه ها و امگاها رو نگه داشته پیدا کردیم. پدر از تهیدنگ خواست به ما بپیونده و تهیونگ هم چون تازه بچش بدنیا اومده و میخواست مراقب جونگکوک باشه مخالفت کرد‌. خب، خلاصه بخوام بگم؛ اون و بابا دعواشون شد و تهدیدش کرد که اگه مبارزه نکنه همراه با جونگکوک و بچش از پک بیرونش میکنه!"

جیمین وحشت کرد."چی؟!"فوری از جاش بلند شد، با قرار دادن دستش روی لگنش برآمدگی شکمش درست جلوی صورت یونگی قرار گرفت."پدرت خیلی راحت برادر منو چون تهیونگ گفت نمیخواد مبارزه کنه تهدید به بیرون انداختن کرد؟!"
"شیشش جیمین!"

جیمین غرید، زمانی که با عصبانیت از اتاق بیرون زد چشمای زرد رنگش درخشید. چشمای یونگی درشت شد و پشت سرش راه افتاد. شنید که جیمین چطور در اتاق آلفای بزرگ رو بهم کوبید و سرش فریاد زد."باید یکم رحم داشته باشی!"

یونگی هم پشت سرش به سرعت وارد شد، فوری اون رو از کمر گرفت و به سمت خودش کشید."ببخشید بابا، اخیرا کمی هورموناش بهم ریخته‌‌‌..."
آلفای بزرگ پرسید."یونگی، چیشده؟"ابرو هاش بخاطر رفتار جیمین قوس برداشته بود.

"تو جرات کردی برادر کوچیک من به همراه بچش رو بیرون بندازی فقط بخاطر این که پسرت نخواست توی جنگ مبارزه کنه؟! جونگکوک و جون‌جه گناهی ندارن!!"جیمین فریاد زد و سعی کرد از بین بازوهای یونگی فرار کنه تا به سمت آلفای بزرگ حمله ور بشه.
"یونگی، امگای هورمونیت رو کنترل کن! من باید برای نقشمون جلسه ای با پک های همسایه داشته باشم!"آلفای بزرگ غرش زیر لبی کرد و چرخید تا نقشه رو بررسی کنه.

جیمین حس کرد چطور خونش میجوشه. چشماش به رنگ زرد میدرخشید. یونگی به آرومی اون رو به سمت در کشید اما جیمین از بین دستاش فرار کرد و به سمت آلفای بزرگ حمله ور شد. با سه قدم؛ حالا اون در مقابل آلفای بزرگ قرار داشت. آلفا صدا رو شنید و برگشت تا ببینه چه کسی پشت سرش قرار داره و همون لحظه جیمین مشت محکمی به گونه ی سمت راستش کوبید.

زمان انگار برای آلفای بزرگ مخصوصا موقعی که صورتش بخاطر ضربه ی ناگهانی چرخید ایستاد. جیمین نفس نفس میزد، عصبانیتش خوابید و فهمید دقیقا چیکار کرده. آلفای بزرگ با چرخیدن به سمت جیمین انگار که دو سایز بزرگ تر شده باشه غرید. چشماش سیاه بود، با قد بلندش مقابل جیمین خرخر میکرد.

Alpha & Omega || Persian TranslationWhere stories live. Discover now