نامجون دست سوکجین رو همونطور که دزدکی از بین جنگل عبور میکردن، فشار داد. سوکجین خندید و به خونه پک نگاهی انداخت که با بیدار شدن ساکنین و شروع روزشون، یه جون تازه گرفته بود. نامجون اونو از بین ردیف درختا رد کرد، با شنیدن صدای آبشار بالاخره ایستادن و به سمتش رفتن. یکی از نقاط مورد علاقه مشترکشون همین آبشار بود که همیشه از صدا و منظره بینظیرش نفسشون بند میومد.
نامجون پرسید: "براش آمادهای؟" با هیجان دست میتش رو فشرد.
"من آمادم" خم شد و به لب های نامجون بوسهی کوتاهی زد، "من حاضرم با تو ازدواج کنم."
جونگ کوک قبول کرده بود که تا وقتی پدر و مادرش به آبشار برن، مراقب ههیونگ باشه. اون کاپل به هم لبخند زدن، نامجون روی زمین گلآلود زانو زد و گل هارو با آب مخلوط کرد تا خمیر مورد نظر درست بشه.
وقتی کارش تموم شد، بازوهای جفتش رو بلند کرد و گفت: "دستات رو ببر بالا." سوکجین اطاعت کرد و وقتی نامجون نماد گلهشون رو کشید، چهرش از مالیده شدن گل خیس روی پوستش توی هم فرو رفت.
زمانی که پوست امگا با گل پوشونده شد، حالا نوبت سوکجین بود که گل رو با آب مخلوط کنه. میخواست سر به سر نامحبون بذاره، دستش رو روی صورت نامجون کشید و صورت آلفا رو با گل کثیف کرد. ابروی آلفا از تعجب بالا پرید و باعث شد که سوکجین نتونه جلوی خندهش رو بگیره و کمی خجالت کشید، "دوستت دارم."
"مممممم"، نامجون انگشتش رو داخل گل فرو برد و تنها نوک بینی امگارو گلی کرد. "اگه بیشتر از این بکنم ، منو میکشی."
"همین کارو می کنم". سوکجین خندید و سرش رو تکون داد. "باشه. الان دوتایی بریم توی آب، یا اول عهد ببندیم و بعدش بریم داخل آب؟""هرچه زودتر انجامش بدیم ، زودتر واسه خودم میشی". نامجون خم شد و اون رو بوسید."بنظرم بیا بریم نزدیک آبشار عهد ببندیم، اینطوری میتونیم بلافاصله بریم زیر آب."
لبای سوکجین به جلو جمع شد: «ای بابا ، اما مسیرمون تا آبشار خیلی رمانتیکه!»
«خب پس بیا همینکاری تو میگی بکنیم». نامجون هومی کرد و شقیقه سوکجین رو بوسید. «واسه خوشحالی تو هرکاری بگی میکنم.»
لبای سوکجین همچنان جمع بودن. «خب توهم باید خوشحال باشی.»
نامحون جواب داد. «تو خوشحال باشی منم خوشحالم»، تن صداش همونطور که مستقیما به چشمای سوکجین زل زده بود کاملا جدی بنظر میومد. با همون لحنش کاملا برای فرد مقابل مشخص کرده بود که از تک تک کلماتش منظور داره.
سوکجین نتونست جلوی خودش رو بگیره و آلفاش رو محکم بوسید. «لعنت بهت! باعث میشی گریم بگیره! کلی روی خط چشمم کار کردم.» رد کوچکی از اشک رو به سرعت پاک کرد تا مبادا روی خط چشمش اثر بذاره. هرچند که بالاخره قرار بود زیر آب برن ، میخواست لحظات قبل زیر آب رفتن به بهترین شکل ممکن باشه.
KAMU SEDANG MEMBACA
Alpha & Omega || Persian Translation
Fiksi Penggemar▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...