یک ماهی از اون زمان میگذشت و صلح در پک برقرار بود. جیمین الان با دو قلوهای هفت ماهه باردار بود، و با اون ازدواج جدید...اوضاع یکم...عجیب شده بود. همراه یونگی که آلفای بزرگ جدید و جیمین که لونای جدید پک شده بود، بدون این که چیزی آموزش دیده باشن بر سر مسئولیت هاشون قرار گرفته بودن.
یونگی هرکجا همراه پدرش میرفت و از کار ها سر درمیاورد. اما جیمین؟ اون هیچ آموزشی ندیده و داشت حس میکرد کارش رو افتضاح انجام میده.
بچه ها و امگاهای زیادی چشم امیدشون به اون بود و اون اصلا نمیدونست باید چیکار کنه. میخواست براشون یک لونای صادق و قدرتمند باشه اما چطور میتونست وقتی حتی نمیدونست باید از کجا شروع کنه.توی دفتر یونگی بود، توی آلبوم های قدیمی میگشت و سعی داشت بفهمه که یک لونا دقیقا چیکار میکنه، تا زمانی که صدایی اون رو به خودش اورد. آهی کشید، کتاب رو پایین گذاشت و بعد از قرار دادن دو دستش روی شکم برآمدش گفت."بیا داخل."
سوکجین داخل شد، لبخندی روی لبش و دخترش به بغلش بود. هه یانگ با دیدن جیمین خندید، دستش رو به سمتش دراز کرد. جیمین با خوشحالی جیغ زد"چخبرا خوشگل خانم؟!"
سوکجین دختر رو بهش داد، جیمین اون رو بالای برآمدگی شکمش جایی که بچه ها لگد میزدن گذاشت. دختر بچه دستش رو روی شکم جیمین گذاشت و با حس لگد ها هیجان زده خندید."با؟!"
"بچه ها، درسته دارن سلام میکنن!"جیمین خندید و گونه ی تپل دختر بچه رو بوسید."خب،چخبر؟"
"هیچی، یونگی گفت خیلی استرسی شدی منم اومدم چهارتا فحش بهت بدم و حالتو خوب کنم!"دست به کمر زد."چیشده؟ چرا استرس داری؟"لبای جیمین جلو اومد."لونا بودن خیلی سخته!"
"جیمین.."سوکجین آهی کشید و رفت تا کنار برادرش بشینه."تو رئیس یک پک شدی، نه یک کشور."
"اما هنوزم! هر تصمیم کوچیکی که من و یونگی میگیریم روی کل پک تاثیر داره و ممکنه به یکی آسیب بزنه و یا حتی بدتر..""بخاطر همینه که با باقی پک ها متحد میشین. پدر یونگی با دهیون و مینهو متحد شده پس همکاری های بین اونا و ما خیلی زیاده. متحد های بیشتری جور کنین تا هیچ اتفاقی برامون نیوفته."سوکجین بهش اطمینان داد، دستش رو بین موهای بهم ریخته جیمین کشید و شونشون کرد.
"فقط همین نیست، باید یکاری برای گرگ های طرد شده و این قضیه هایبرید بکنیم. داهیون به یونگی گفت سه تا بچه داره که میشه گفت هایبرید هستن. گفت تموم تلاشش رو میکنه تا اونا رو به بهترین نحو برای سرباز شدن تربیت کنه و نیتش هم خوبه نه بد. اما من میترسم، اونا هنوزم میتونن ما رو تکه تکه کنن. و اکه یکی از امگاهای پک ما بچه ی هایبرید داشته باشه چی؟"
"جیمین، آروم باش؛ باشه؟ اگه آروم نباشی اون بچه ها رو زودتر از موعد میندازی بیرون!"
جبمین نفس عمیقی کشید، هه یانگ رو به روی پاهاش منتقل کرد."حق با توعه، حس میکنم زیادی حساس شدم."
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...