"من حسابی از دستت آتیشیم مین یونگی."جیهون در حالی که سرهمی دخترش رو به خاطر این که روی قبلی بالا اورده بود عوض می کرد غر زد.
یونگی وقتی گونه ی کیارا رو نیشکون گرفت پرسید."و به خاطر چیه؟"
"من با میت معرکت که کیهیون راجع بهش حرف می زد ملاقات نکردم! کیهیون اون رو دید و من ندیدم؟ خیلی مسخرس!""خب برادر عزیز من تو خسته بودی و هوشی گفت که پا و پشتت درد می کنه. اگه حالت بهتر بود حتما بهت معرفیش می کردم."
جیهون هوفی کرد."بازم باید میوردیش پیشم. وضعم خوب بود."یونگی چشماشو چرخوند."این قدر غر نزن. شنیدم امروز صبح رفتی دکتر، دختر بود یا پسر؟"
جیهون لبخند زد."حدس بزن؟""میگم پسر، چون هوشی به یه نفر نیاز داره که شبیهش بشه."یونگی کیارا رو برداشت، گردنش رو بوسید و باعث شد بچه جیغ بزنه و بخنده.
جیهون لبخند زد و شکمش رو نوازش کرد."امیدوارم که پسرمونم مثل هوشی بشه.""پسرتون؟!پسره؟"یونگی با هیجان پرسید و جیهون سرش رو تکون داد.
"آری، یه پسر کوچولو! می دونستم پسره، این بارداری خیلی وحشتناک تر از کیارا می گذره."جیهون به یونگی لبخند زد."الان قراره یه پسر برادر داشته باشی.""من مشکلی باهاش ندارم، مگه این که تهیونگ و میتش بچه دار بشن. که فکر نکنم قرار باشه همچین اتفاقی بیوفته، دیروز میتش خیلی عجیب باهاش رفتار می کرد. اما خب من شنیدم تهیونگ چی کار کرده و نمی تونم سرزنشش کنم. اما بعدش فهمیدم که جیمین رو اذیت کرده و می خواستم برینم بهش."
"اوه خب این جیمین میتته؟ امکانش هست خیلی زود ببینمش؟"
کیارا انگشت شست یونگی رو به دهن گرفته و می جویید و کل انگشتش با آب دهن پوشیده شده و یونگی می تونست تیزی یه دندون جدید رو احساس کنه."شاید فردا برای شام بیاد، البته اگه کار نداشته باشه."جیهون سرش رو تکون داد."مطمئن شو که بیاد چون باید ببینمش! اون همسر آینده برادرمه."
"اون همین الانم هوشی و دخترتو دیده...آره دیگه."
جیهون چشم غره رفت."اون میت و دخترم رو دیده اما خودم رو ندیده؟ واو یونگی شرمندم کردی."
یونگی چشماش رو چرخوند."فقط خفه شو و اینو قضیه رد ول کن. خیلی زود می بینیش نگران نباش."جیهون می خواست چیزی بگه که تهیونگ ناگهان در اتاقشون رو باز کرد، داخل پرید و غرید. خودش رو روی تخت جیهون پرت کرد و همون طوری موند. کیارا خندید و با مشت کوچولوش توی سر تهیونگ زد.
تهیونگ غرغر کرد و سرش رو بالا اورد."دخترت منو زد."
"خب این قدر غرغر نکن و جلوی اون روی تختم نپر و شاید اون هیچی نگه."جیهون با گستاخی گفت و ضربه ای به باسن تهیونگ زد."حالا هم بشین و به برادرات بگو چت شده؟"تهیونگ نشست و آهی کشید."چی کار کردین که میتتون دوستون داره و بهتون اعتماد کرده؟ الان خیلی وقته دارم خودم رو به در و دیوار میزنم تا جونگکوک یکم باهام گرم بگیره اما اون همش منو کم محل می کنه! از جیمین عذرخواهی کردم...اوووو."
تهیونگ با حس ضربه ای به سرش اونو گرفت و به بزرگترین مین داخل اتاق چشم غره رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/240165446-288-k71877.jpg)
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...