بعد از خارج شدن از اتاق عمل یونگی ماسک صورتش رو برداشت. بالاخره عملی که توش شرکت داشت تموم شده بود. در حالی که باقی دامپزشک ها حیوانات رو تمیر می کردن رفت تا دستاش رو بشوره و لباس جراحیش رو در بیاره.
به ساعت نگاه کرد و خوشحال شد، بالاخره وقت خونه رفتن بود. تنها کاری که می خواست انجام بده این بود که به دنبال برادر و پسر عموهاش به دانشگاه بره و بعدش هم شام خوشمزه ای که دست پخت دختر داییش، چارین بود رو امتحان کنه.
برای چند نفری دست تکون داد و بالاخره به سمت خونه رفت. تصمیم گرفت جلوی یه کافی شاپ بایسته و برای شب طولانی که در پیش داشت قهوه بگیره، چون چند روز بعد تعطیل بود و می خواست فقط استراحت بکنه.
تا وارد شد، اونجا پسر ظریفی با موهای قهوه ای روشن که پای پیشخوان ایستاده و سفارشات رو میگرفت قرار داشت. لبخند زد و دستی تکون داد."سلام جین."
جین همون طور که شروع به درست کردن سفارش همیشگی یونگی کرد پرسید."یونگی! کارت چه طور بود؟" اون هر جمعه شب موکای شکلات سفید سفارش می داد، و سوکجین می دونست چرا اینو سفارش میده.یونگی شونه ای بالا انداخت."امروز دو تا عمل داشتم. اما بقیش خسته کننده بود."
جین سرش رو تکون داد و ماگ رو به دست پسر کوچیک تر داد. یونگی سری براش تکون داد و جرعه ای نوشید، به خاطر مزه ی مطبوعش نالید، جین به این حرکتش خندید."تا حالا نوشیدنی دیگه ای امتحان کردی؟باید یه تغییری بهش بدی!""می دونی که از تغییر متنفرم."یونگی نالید و جرعه ی بیشتری از نوشیدنیش خورد.
زنگ بالای در به صدا در اومد و جین لبخند زد."کوکی!جیمینی!"
صدای بلندی فریاد زد."سلام هیونگ!""سلام جین."
جین چشم غره ای رفت."جونگکوک راجع به احترام گذاشتن به بزرگترا بهت چی گفته بودم؟ از کلمات درست استفاده کن."
"باشه. سلام جین هیونگ!"جین سرش رو تکون و بهشون لبخند زد."درس؟"
هر دو سرشون رو تکون دادن، اما یونگی سرش رو به سمتشون برنگردوند، اون فقط زمانایی که می خواست با طرف حرف بزنه به سمتش نگاه می کرد. کسی کنارش نشست و اون زمان بود که زیرچشمی نگاهش کرد. نگاهش وقتی فردی کوچیکتر از خودش رو دید طولانی تر شد و کاری جز تحسین کردن از دستش برنمیومد. و بعد اون بوی مطبوع کارامل و نارگیل به مشامش رسید.نیشخندی روی صورت جین نمایان شد"جیمین، چیزی می خوای؟"
جیمین لبخند زد."می تونم یه موکای سرد داشته باشم؟ همراه با تکه های نارگیل؟"
جین سرش رو تکون داد و مشغول درست کردن نوشیدنی مخصوص جیمین شد. جیمین کوله پشتیش رو روی کانتر گذاشت و یه کیف پول از داخلش بیرون اورد. انگار کیفش نمی خواست روی کانتر بمونه و به راحتی روی زمین افتاد. یونگی پول رو بیرون اورد تا فوری پول نوشیدنی جیمین رو حساب کنه و خوشبختانه جیمین متوجهش نشد. جین نیشخندی زد و پول رو گرفت.
KAMU SEDANG MEMBACA
Alpha & Omega || Persian Translation
Fiksi Penggemar▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...