13

1.1K 257 12
                                    

نامجون توی کافه ای که در ناحیه پکشون قرار داشت نشسته بود‌. نیاز داشت افکارش رو سروسامون بده.
سوکجین از کِی خبر داشت؟ چطور همچین اتفاقی افتاده بود؟ نامجون زیاد اهمیتی به کاندوم پاره شده نداده بود اما فکر می کرد جین خودش دارو های کنترل کننده میخوره!سوکجین بعد از اون بهش گفت که داروهای کنترل بارداریش تموم شدن و اونم دیگه نخورده. نامجون به فاک رفته بود.

بعد این که جین بهش گفت نامجون فرار کرد. به جایی که الان بود فرار کرد. جین مبهوت و از همه بیشتر جیمین شوکه رو همون جا ول کرد و از در خونه بیرون زد.

به هیچ کس نگفت کجا میره. پس وقتی که دید هوسوک، تهیونگ و یونگی جلوی روش ظاهر شدن متعجب شد.
"میدونم میخواین چی بگین و نمی خوام بشنومش."نامجون از بین دندون های بهم فشردش غرید.

یونگی بهش چشم غره رفت، هوسوک بهش اخم کرده و تهیونگ صورت ناخوانایی داشت، به زبون نمیورد که چی تو ذهنشه. یونگی به جلو خم شد."وقتی میتت بهت گفت که بارداره تو تنهاش گذاشتی! با خودت چه فکری کردی؟!"
هوسوک رو به یونگی شیش کرد."یونگی اینجا پر از گوش شنواست، آروم باش..."

یونگی قبل این که نگاهش رو به نامجون بده چشم غره ای به هوسوک رفت."چطور می تونی اینقدر خودخواه باشی؟ سوکجین الان بهت نیاز داره. اون فکر میکنه تو ازش متنفری، اگه منم بهت یه چیز مهم میگفتم و تو همچین میکردی همین طور حسی پیدا می کردم."

نامجون نگاهش رو به انگشتاش داد و اونا رو تو همدیگه گره کرد."اگه جیمین حامله بود و تو هنوز براش آماده نبودی چیکار میکردی؟"
یونگی ریشخند زد."من عمرا میرفتم! ذوق میکردم چون یه وارث دیگه میومد و اعضای خانواده رو بیشتر میکردم و آلفاهای بیشتری میوردم. نامجون اون بچه ی توعه. نمیتونی همین طوری چون جین حاملس ولش کنی."

"خب اول از همه..."نامجون دستاش رو محکم به میز کوبید."من هیچ وقت جین رو ول نمیکنم..."
هوسوک اعلام کرد."همین الانم ولش کردی."وقتی فهمید بلند تر از چیزی که انتظار داشت حرفش رو بیان کرده خودش رو عقب کشید.

"منظورم اینه، چون اون حاملس من ولش نمیکنم. یعنی آره من ول کردم رفتم، اما نیاز داشتم ذهنم رو مرتب کنم و یه هوایی بخورم. وقتی بهم گفت حس می کردم نمی تونم نفس بکشم. منظورم اینه، من یه پدرم، یا قراره پدر بشم."

تهیونگ و هوسوک سرشون رو تکون دادن در حالی که یونگی به نامجونی که آه کشید و دستش رو بین موهای قهوه ای روشنش دووند زل زده بود."من هنوز فارغ‌ التحصیلم نشدم."

"خیلی زود فارغ التحصیل میشیم."هوسوک با لبخند ادامه داد."بعدش تو یه کار پیدا میکنی تا توی خرج و مخارج بچه به جین کمک کنی. این همه چی رو درست میکنه و تو میتونی با سوکجین و نینی کوچولوت شاد باشی. بهش فکر کن، شاید یه پسر کوچولو داشته باشی، یه آلفا یا یه دختر کوچولو یه آلفا یا امگا فرقی نداره. شرط میبندم بیشتر شبیه سوکجین میشه. تو به همراه اون، یه قیافه ی خوب نسیب بچتون میشه. بچتون خیلی خوشگل میشه."

Alpha & Omega || Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora