غرش بلندی که از سمت محافظ ها به گوش رسید آلفاها رو به خود لرزوند. به محض شنیدن صداشون، نامجون قبل این که به سمت جنگل بدوه سرجاش خشکش زده بود. قبل این که آلفای بزرگ بتونه بهش بگه که برای اومدن بقیه صبر کنه، تغییر شکل داد و تا جای ممکن به سرعت دوید. باید خودش رو به جفت و دخترش می رسوند.
یونگی هم همین کارو کرد، تهیونگ و هوشی هم پشت سرش به راه افتادن. هیونوو غرشی کرد، به شکل گرگ بزرگ قهوهایش دراومد و پشت سر اونا دوید. همگی قبل این که تغییر شکل بدن و برای نجات جفتاشون اقدام کنن غرشی کردن. گرگ های دیگه پشت سر آلفاها به راه افتادن و به محض این که به نزدیکی خونه ی پک رسیدن تونستن بوی گند گرگ های طرد شده رو بشنون. نامجون اولین کسی بود که توی دید اومد و روی یکی از اونا پرید و گردنش رو به دهن گرفت.
پشت سر اون یونگی و هیون وو به سمت دسته ی گرگ های طرد شده که در حال مبارزه با محافظین بودن حمله کردن. هیون وو برای کشتن دوتا از اونا تردید نکرد، با پنجه های بزرگ و غول پیکرش ضربه ی محکم و عجیبی روی گردنشون زد تا از مرگشون مطمئن بشه. تعداد افرادشون زیاد بود کاملا اونا رو محاصره کرده بودن. خداروشکر، یه برتری نسبت به اونا داشتن.
تمریناتشون اونا رو برای این طور مواقع آماده کرده بود. با این که مشخص بود بعضی ها هنوز ناپخته بودن و به تمرینات بیشتری نیاز داشتن، و به همین دلیل بود که اعضایی از پک های مختلف در اونجا حضور داشتن. یونگی دندون هاش رو داخل گردن یکی از گرگ های طرد شده فرو کرد.
قبل این که نگاهش رو به هیونوو و هوشی بده گردن گرگ طرد شده رو از هم درید."برین داخل و هر گرگ طرد شده ای که وارد شده بود رو بکشین! از امگاها و بچه ها محافظت کنین."
آلفاها برای ورود به خونه لحظه ای تردید نکردن، فقط یک چیز توی سرشون وجود داشت، قبل این که آسیبی به خانوادشون برسه برن پیششون. به محض این که وارد شدن چشمشون به دو گرگ طرد شده خورد که سعی داشتن از در فلزی وارد بشن، اما به محض این که هیون وو دیدشون فوری به سمتشون حمله ور شد و به کام مرگ فرستادتشون. هوشی تغییر شکل داد و به سمت در رفت، و به کمک هیون وو بخاطر این که قفل الکتریکی نابود شده بود در رو باز کردن.
هیون وو به محض این که روزنه ای باز شد خودش رو ازش رد کرد و وارد شد، بینیش رو بکار انداخت و هوای اطراف رو به ریه کشید و زمانی که بوی هیچ گرگ طرد شده رو حس نکرد به طبقه ی دوم رفت. در همون حین هوشی طبقه ی اول رو بررسی کرد، وقتی مطمئن شد طبقه ی اول پاکه به طبقه ی پایین و زیرزمین رفت. وقتی به یک در الکتریکی دیگه برخورد کرد نفس راحتی کشید، اون اطراف نه خبری از گرگ های طرد شده بود و نه بوشون به مشام میرسید.
جلوی در با گارد محافظتی ایستاد، به خودش جرات نداد که در رو باز کنه و با ورود یه گرگ طرد شده بچه ها و امگاها رو به دردسر بندازه. زمان زیادی نگذشت که هیونوو با شکل انسانیش از پله ها پایین اومد. صورتش سخت و آهنین بود."چیزی دیدی؟"
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...