با اتفاقاتی که اخیرا تو خونه ی پک افتاده بود، همه حس می کردن اون خونه یکم زیادی شلوغ شده. جیمین و سوکجین وقتی اینو فهمیدن که دوتایی همزمان برای مسواک زدن به دستشویی رفتن و با آلفایی مواجه شدن که امگاش رو به دیوار حمام پین کرده بود.
نامجون و جین یه خونه ای نزدیکای خونه ی پک پیدا کردن و سعی داشتن وسایلشون رو به اونجا منتقل کنن. جونگکوک و تهیونگ هم یه آپارتمان اجاره کرده بودن، اما هنوز گه گاهی برای چک آپ بچه باید به خونه ی پک برمیگشتن. جیمین و یونگی هیچ راهی به جز زندگی توی خونه ی پک نداشتن، چون یونگی آلفای بعدی اون پک بود.
امروز یه روز عادی بود؛ فقط داشتن وسایل رو از خونه ی مادریشون به جایی که برای خودشون بود منتقل می کردن.
جونگکوک سعی داشت یه جعبه ی سنگین رو بلند کنه که تهیونگ سر رسید و فوری جعبه رو از دستش گرفت."اوه نه، تو این کارو نمیکنی. یادت رفته قابله ی پک گفت باید چیکار کنی و چیکار نکنی؟"جونگکوک چشماش رو تاب داد، به شکم کمی برآمدش اشاره زد."جدی؟ هنوز حتی اونقدرا هم بزرگ نشده و تو الان داری بهم میگی چیکار کنم و چیکار نکنم؟"
تهیونگ آهی کشید."کوک، قابله ی پک این حرف رو زده. من فقط دارم برطبق حرفاش پیش میرم تا امگا و بچه کوچولوم خوب باشن و طوریشون نشه، باشه؟غرغر نکن عزیزم، این که حرفای من نیست."
جونگکوک لبخند زد، چرخید تا جفتش رو ببوسه. تهیونگ متقابلا جواب بوسه رو داد، دست آزادش رو روی شکم کمی برآمده ی جونگکوک گذاشت. دو نفر قبل این که دوباره همدیگه رو ببوسن بهم نگاه کردن و لبخندی زدن.
سوکجین با دیدن اون منظره آهی کشید، بخاطر ضربه های محکمی که دخترش میزد شکمش رو نوازش میکرد. نامجون اومد و کنارش نشست، یک دستش رو دور کمر اون حلقه کرد و با اون یکی دستش شکم برآمده ی جین رو نوازش کرد."امروز خیلی بد لگد میزنه."
سوکجین سرشو تکون داد."تو کسی نیستی که اون از داخل بهش لگد میزنه. حس میکنم با تشکر از اون دل و رودم تا آخر عمر سر جاشون برنمی گردن."
نامجون خندید."اون پاهای قوی منو به ارث برده."
سوکجین چشاشو چرخوند."اون بچه ی بزرگیه، ما دوتا بلند قدیم و اونم قراره خیلی بلند بشه."نامجون سرشو تکون داد، قبل این که کاملا زیر خنده بزنه چندتا خنده ی ریز رفت. قبل این که نامجون نفس عمیقی بکشه و به یونگی که جعبه های جیمین رو برمیداشت و داخل ماشینش میذاشت اشاره کنه جین به نامزدش نگاهی انداخت."تصور کن بچه ی اونا در کنار بچه ی ما بایسته."
سوکجین نتونست جلوی خندش رو بگیره، دخترش ضربه ی آرومی به نافش زد. سوکجین وقتی اون دختر طوری لگد زد انگار میخواد از اونجا فرار کنه دهن کجی کرد.
ابروهای نامجون بالا پرید، قبل این که سرشو پایین بیاره و پاهای کوچیکی رو به چشم ببینه که از زیر تیشرت میشد تشخیصشون داد.خندید."دختر کوچولو اون دکمه ی خروجی نیست."همونطور که باهاش حرف میزد با شستش اطراف ناف جین رو نوازش میکرد.
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...