47-48

678 122 37
                                    

جیمین پرسید."چه خبر شد سوکجین؟"به برادر بزرگترش نزدیک تر شد و دید که چطور برادر کوچیکترش بین سوزان ها و دستگاها قرار داشت.
"پرستارا و دکترا گفتن خون زیادی از دست داده. ‌‌اونقدر زیاد که ممکن بود بمیره‌."چشمای جیمین خیس شد و نگاهش رو به برادر کوچیکترش داد.
جیمین دوباره پرسید."پس خوب میشه، نه؟"نگران شده بود که دیگه نتونه برادرش رو ببینه و فکر به مرگ اون ذهنش رو نابود میکرد.

"امشب تحت مراقبته. ما فقط میتونیم صبر کنیم."
"جون‌جه چیشد؟"
"اون کاملا سالمه."سوکجین لبخند زد،"توی ریه‌ ــش کمی مایع آمنیوتیک رفته بود اما گفتن خارجش میکنن. خوب میشه‌."

جین آهی کشید."خدایا، نزدیک بودا. نگران بودم که این اتفاق برای بچه ی من هم بیوفته‌..."
"طوری نمیشه."صدای جیمین زمانی که به سمت برادرش میچرخید سرد بود، صورتش سخت و جدی بود."یونگی، آلفای بزرگ، و تعدادی از آلفاهای قدرتمند به سمت مکانی که ما بودیم رفتن تا کار این دکتر کارول رو یک سره کنن. کارول همونیه که نقشه ی نابودی مارو کشیده بود."

جیمین با لحن خشکی گفت."رفتن که جنگ رو تموم کنن؟"نگرانیش الان به سمت از دست دادن جفتش رفته بود.
"منم میترسم مینی."

****

"نامجون، چی میتونی ببینی؟"آلفای بزرگ با بالا اوردن سرش از نامجون پرسید. نامجون جلوی همشون بود، روی درختی بلند نشسته و اطراف رو بررسی میکرد. امگاها رو پیدا کرد، بچه ها از طریق فنسی از اونا جدا شده بودن. هروقت امگایی تلاش میکرد فنس رو لمس کنه، با موجی از الکتریسیته بهش حمله میشد، درست مثل بچه هایی که گریه میکردن و دنبال مادراشون میگشتن. نامجون در اون بین دنبال مردی میگشت، جفتش...هه یانگ در اون محوطه ای که نتونسته بودن بهش حمله کنن بود و نجات پیدا کرده بود اما سوکجین نه، و اون الان اینجا بود تا جفتش رو پیدا کنه.

نگاهش رو برگردوند."می بینمشون. و بچه های پک های دیگه هم هستن."
آلفای بزرگ پک رز زرد، مینهو غرید."بهتره حتی یک نفر از امگاهای پک من چیزیشون نشه وگرنه..."
"صبور باش برادر."داهیون رئیس پک ماه قرمز ادامه داد."باید به سرعت راهمون رو باز کنیم. اما اول، باید یه نقشه ای بکشین‌ بدون نقشه نمیتونیم پیش بریم."
مینهو سرشو تکون داد و به رئیس پک نگاه کرد."نقشه چیه هیون شیک؟"
هیون شیک خم شد و تکه چوبی برداشت، به اعضای پک نگاهی انداخت."باید این کارو بکنیم..."

****

تهیونگ مدام بین دیدن جفت و بچه‌ ـش مردد بود، بخاطر بدنیا اومدن بچشون جونگکوک زخمی شده و خون زیادی از دست داده بود. پسرشون جون‌جه زیادی زیبا بود. توی خواب لباش جمع شده بود، هروقت صدای تهیونگی که باهاش حرف میزد رو می شنید به آرومی چشماش رو باز میکرد، و هروقت که تهیونگ درمورد جونگکوک باهاش حرف میزد اخمی روی صورتش شکل میگرفت.

Alpha & Omega || Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora