"نفس بکش جین هیونگ!"جیمین همونطور که پارچه ی سرد رو روی پیشونی جین می کشید با صدای کودکانه ای گفت."نفسای آروم بکش!"
سوکجین از درد به خودش پیچید."گاله رو ببند."از درد فریاد کشید وقتی که انقباض از شکمش شروع و به سمت پایین و پاهاش رفت، فریاد زد."چرا اینقدر درد میکنه؟!"
قابله سرش با آماده کردن اتاق برای زایمان شلوغ بود. یک وان پر از آب برای زایمان در آب آماده می کرد. تشکی که وقتی بچه بدنیا میوند اونو روش میذاشت قدیمی شده بود و اون جدیدی که سفارش داده بود هنوز نرسیده و هفته ی دیگه میرسید. برای همین انتخاب کرده بود که سوکجین زایمان داخل آب داشته باشه. اون اولش به این کار رغبتی نداشت اما الان فقط می خواست درد تموم بشه و دخترش بالاخره در آغوشش قرار بگیره.
انقباض ها بالاخره تموم شدن و تونست نفس راحتی بکشه. به آرومی به دست جیمین ضربه زد و به لیوان پر از آب اشاره کرد. حتی با این که برادرش در بین نفس های سنگین حرفی به زبون نیاورد جیمین کاملا متوجه منظورش شد. جونگکوک گوشه ای نشسته و تماشا می کرد که چطور جیمین برادرشون رو آروم می کنه و همونطور که شکمش رو نوازش می کرد خودش رو به جای جین وقتی که داشت زایمان می کرد تصور کرد."این واقعا باعث شده راجع به بارداری تجدید نظر کنم." پسر کوچیکتر همونطور که به شکم کوچیک یازده هفته ایش نگاه می کرد اعلام کرد.
"بهش فکر نکن. در آخر یه کوچولوی خوشگل گیرت میاد که نصفش از تو و نصفش از جفتت شکل گرفته. این اتفاق بهتر از گرفتن بهترین کادوی کریسمس، تولد و هر وقت دیگه ای ـه که فکر کنی."سوکجین به آرومی گفت، لبخند بی جونی به برادرش زد.
جونگکوک متقابلا نیشخندی زد، به آرومی شکمش رو نوازش کرد."نمی تونم برای این که بفهمم دختره یا پسر صبر کنم. من فکر می کنم پسره اما تهیونگ میگه نه دختره!"
"بنظر من پسره!"جیمین همونطور به سوکجینی که انقباض بعدیش شروع شده بود نگاه کرد و گفت.
امگای بزرگتر غرید و به تخت تکیه داد، همونطور که درد شدید تر و طولانی تر می شد نفس نفس میزد."می تونم حرکاتشو حس کنم! پایین تنم درد میکنه!""خب پسرا، وقتشه ببریمش تو آب!"قابله در حین این که وارد اتاق می شد گفت.
دو برادر کوچیکتر به برادر بزرگشون کمک کردن تا وارد وان آب بشه. در حین اون انقباض وقتی می خواستن بهش دست بزنن دستشون رو کنار می زد.قابله براساس چیزایی که می دونست شلوار سوکجین رو دراورد و کمکش کرد توی وان آبی که نه گرم و نه سرد بود بشینه. سوکجین نفس عمیقی کشید."این خیلی حس خوبی میده."کمی آب روی شکمش ریخت، نگاه کرد که چطور قطره های آب باهم مسابقه می دادن تا زودتر توی آب برگردن.
"این یکم توی درد کمک می کنه، متاسفانه جیمین و جونگکوک وقتی بچه داره میاد نمی تونن توی اتاق بمونن."
"چی؟چرا؟"سوکجین پرسید، کمی تکیهش رو گرفت.
"این قانون خونه ی پکه. بجز قابله، آلفا و پدر بچه، آلفای بزرگ و آلفای بعدی دیگه کسی نمی تونه توی خونه و اتاق باشه."
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...