34

674 156 28
                                    

"خانم ها و آقایان، در هر سن و سالی که هستید؛ لطفا به آزمایشگاه ما جایی که جادو شروع میشه وارد بشین."مردی که حدودا در دهه ی پنجاه سالگی بود گفت، ردی از خوی وحشی در نگاهش به چشم میخورد.

گروه شامل پنج مرد و زن تاجر که همگی انسان بودن به جز گرگ بدون گله ای که اونا رو به سمت آزمایشگاهش هدایت کرد. یکی از مردا گلوش رو صاف کرد."دکتر کارول، دقیقا برای چی ازمون خواستی به اینجا بیایم؟ بهتره نخوای وقتمون رو تلف بدی!"
"اوه، میتونم بهتون اطمینان بدم جناب جانگ، حتی ذره ای از وقتتون هدر نمیره."گرگ رها شده گفت و با خنده افراد رو به سمت اتاقی هدایت کرد."بهتون اطمینان میدم که در زمان جنگ این خیلی براتون سودآور باشه."

در رو باز کرد و دختر کوچیکی که روی تخت نشسته بود در دید همگان قرار گرفت. سرش پایین بود و موهاش جلوی چشماش رو گرفته بود. وقتی همگی به آرومی وارد شدند و در رو بستن دختر حتی کوچکترین حرکتی از خودش نشون نداد."هانا، بی ادب نباش و به مهمونات سلام کن."

دختر کوچولو به آرومی سرشو بالا اورد، چشماش اولین چیزی بود که توجه همه رو جلب کرد و وحشت کردن. در حالی که یکی از چشماش قهوه ای سوخته بود اون یکی به رنگ قرمز میدرخشید. همونطور که به تک تک اونا نگاه میکرد لبخندی به لب داشت."سلام."
"دکتر کارول، معنی این کارا چیه؟"تنها زن تاجر همونطور که نگاهش رو بین دختر و گرگ رها شده جابه جا می کرد پرسید.

دکتر کارول لبخند حیله گرایانه ای به لب اورد، دستاش رو بهم قفل کرد و گفت."خب، همونطور که باید بدونی جیهون این دختر یکی از نمونه های آزمایشی من بوده که بعضی اوقات روش کار میکردم."

به سمت هانا قدم برداشت و با گرفتن چونش سرش رو بطور کامل بالا اورد تا از گردنبندی رونمایی کنه که به رنگ های نارنجی، زرد، سبز و قرمز میدرخشید."این گردنبندی که اینجاست تنها چیزیه که جلوی این هایبرید نیمه گرگ، نیمه انسان رو از اینکه حمله کنه و گردنتون رو پاره کنه میگیره."

بنظر میرسید تجار واقعا جذب این موضوع شدن، تا زمانی که بالاخره سوال مهمی که کارول امیدوار بود هرچه زودتر بپرسن رو به زبون اوردن."گفتی که هایبرید نیمه گرگ نیمه انسان، چطور همچین چیزی امکان داره؟"

دکتر کارول نیشخندی زد."سادست."از اون اتاق بیرون اومد و گروه رو به سمت اتاق دیگه ای که یک زن باردار و ترسیده رو در خود جای داده بود هدایت کرد."ما اینجا یه زن گرگینه داریم که نه ماهه بارداره‌. اون دیگه آماده ی زایمانه و به زودی زایمان میکنه. وقتی ما اونو گرفتیم‌ یک آلفای بی گله بود، درست مثل خود من، پشت یه سطل آشغال تو کوچه ی سوم و کنار یه رستوران چینی قایم شده بود. اون زمان که ما گرفتیمش حامله نبود، یک گردنبند درست مثل اونی که هانا داره بهش وصل کردیم و به راحتی مجبورش کردیم نمونه ی آزمایشی ما باشه. بعد از این که چهار سال پیش اسپرم یک انسان مذکر رو وارد بدنش کردیم، اون باردار شد و هانا رو بدنیا اورد. نتایج خارق العاده بود."

Alpha & Omega || Persian TranslationWhere stories live. Discover now