"این لعنتی رو از من دور کن کثافت !!" جونگکوک غرید، بعد از اون وقتی انقباضی دیگه ای صورت گرفت گریه کرد و باعث نالهش شد.
مادرشون خندید و در حالی که دستکش رو به دست میکرد بهش نزدیک شد و گفت: "حالا بیخیال شو عزیزم ، بذار نوم رو به دنیا بیاورم.""تو اصلا هم به مادرمون شباهتی نداری و هیچ وقت هم قرار نیست مادربزرگ بچه ی اون باشی!! تو فقط یه نفرین برای این خانوادهای!" سوکجین فریاد زد، اگه پاهاش به تخت بسته نشده بود، دندون هاش رو در گلوی اون زن فرو و تکه تکهش می کرد. براش اهمیتی نداشت که اون یه شکارچیه ، هنوز هم یک امگا بود ، ضعیف ترین گرگ شناخته شده برای یک پک.
چرخید، قبل از اینکه بهش نزدیک بشه لب هاش به شکل خط صافی قرار داشت. قبل از اینکه بتونه براش زوزه بکشه یا غرشی بکنه، چنان با پشت دست به صورتش کوبید که ستاره هایی رو به چشم دید. چونه اش را محکم چنگ زد و مجبورش کرد باهاش چشم تو چشم بشه. "ازت خواستم حرف بزنی؟"
غرشی کرد و آب دهانش رو قبل از اینکه روی صورت زن تف کنه، چند بار داخل دهنش چرخوند. زن غرشی کرد ، وقتی چشماش رو باز کرد به جای زرد، رنگ سبز به چشم میخورد. سوکجین با دیدن این صحنه قالب تهی میکند ، اما مدت زیادی طول نکشید که او مشتی به استخوان گونه ی سوکجین زد. فریادش مصادف شد با یک ضربه دیگه که به زیر چشمش اثابت کرد ، تونست حس کنه که چطور رگ هاش پاره شد و بالای ابروش شکسته و شروع به خونریزی کرد. زن میخواست دوباره اون رو بزنه که جیمین غرید، به جون بند ها افتاد تا با آزاد کردن خودش به نجات برادرش بره. چرخید و بعد از چشم غره ای که بهش رفت غرید."آروم باش گرگ کوچولو، وگرنه بعدیش تویی!"
" ترجیح میدم سرت رو تکه تکه کنم جنده!" غرشی کرد و دندوناشو به رخ زن کشید. شکی نبود که چرا الان دست و پاهاش به تخت بسته شده بودند. خندید و از اولین قربانیش به طرف بعدی رفت. چونهش رو محکم گرفت، ناخن های زن گونه های جیمین رو سوراخ کرد. به جلو خم شد ، بوی تعفن یک گرگ بی گله و خون اون رو پوشانده بود، "خیلی خوش شانسی که حامله ای. اگر بچه نداشتی ، تا الان سیاه و کبودت میکرم."
جیمین سعی کرد گازش بگیره ، تقریباً موفق شد ، اما اون دستش رو عقب کشید و به سمت جونگ کوک چرخید ، "حالا بگو ببینم کوکی ، کجا بودیم؟"
جونگکوک هق هق کرد، سعی داشت ازش دور بشه و در همون حین گفت. "خواهش می کنم ، لطفاً به من نزدیک نشو! نمیخوام به بچم نزدیک بشی!!"با تعجب گفت."چیزی نیست عزیزم ، مامان اینجاست ، درمورد بچهت بهت کمک میکنم."
جانگکوک سرش رو تکان داد، ازش دور شد و گفت."من آلفام رو می خوام. لطفاً بهش نیاز دارم."
قبل از گفتن جمله ی "متأسفم عزیزم ، اون حتما تا الان مرده." با زبانش صدایی در اورد.سوکجین اطراف رو با دقت کند و کاو کرد تا بتونه چیزی پیدا کنه و با پرتاب کردن به سمت اون زن و بهش برخود بهش، حداقل اون رو دوباره به سمت خودش بکشونه و کاری به جونگکوک نداشته باشه. سرنگ رو آماده کرد، وقتی داشت به جونگکوک نزدیک میشد جین سکوت رو میشکنه."چرا به بابا خیانت کردی؟"
YOU ARE READING
Alpha & Omega || Persian Translation
Fanfiction▪︎خلاصه: زندگی روزمره در خانه ی پک بین کاپل های داستان جریان داشت...اما چی میشه اگه صلح چندین ساله ی بین گرگینه ها و انسان ها نابود بشه؟ یـــه جنگـ بزرگـــ در راههــ •ژانر:درام،انگست،رمنس،اسمات،امپرگ،امگاورس •کاپل اصلی:یونمین •کاپل فرعی: ویکوک، نامج...