37|Loner than ever

1.7K 366 835
                                    



وقتی هری حموم کردنشو تموم کرد؛از اون اتاقک بخار گرفته خارج شد و به سمت اتاقش رفت؛از خالی بودن اتاق تعجب کرد.اهمیتی نداد و بعد از خشک کردن موهاش و شونه‌ کردنشون،که خیلی هم وقت‌گیر بود،از اتاق و بعد از خونه خارج شد.داخل ایوان ایستاد ودست به سینه اطرافشو زیر نظر گرفت.لویی اون بیرون نبود و این باعث شد که هری اخم کنه ولی بعد به این فکر کرد که شاید داره داخل یکی از چادرها استراحت میکنه؛این موضوع یکمی هری رو ناراحت کرد ولی به این فکر افتاد که باید به اون پسر اجازه‌ی استراحت بده.این اوضاع تا شب ادامه پیدا کرد؛هری تمام وقتشو با ادام و برنامه‌هاش گذروند و باز هم خبری از لویی نبود.


توی چادر دراز کشیده بود و غرق افکارش بود که صدای قدم‌هایی رو شنید؛سر چرخوند و به شخصی که وارد شده بود،نگاه کرد.با اینکه فضا تاریک بود ولی لویی به خوبی تونست که قامت و چهره‌ی هری رو تشخیص بده.

اون بدون اینکه برگرده یا بشینه، پوفی کشید و سرشو به ارومی روی بالش کوبید.از دست خودش و هری عصبی بود؛البته بیشتر از دست خودش به خاطر بی‌حواسی‌ها و بی‌دقتی‌هاش عصبی بود.حرفای سنگین لیام مدام توی ذهنش تکرار می‌شد و لویی دوست داشت که تک‌تک موهاشو بکنه.

با صدای هری به خودش اومد."چرا اینجا خوابیدی؟"هری همزمان که کنارش روی زمین می‌نشست،گفت و نگاهشو به لویی داد.

لویی بدون اینکه به خودش زحمت بده و بشینه،سرجاش چرخید و با نگاهش ظاهر هری رو برسی کرد؛لباساش مرتب و تمیز بودن و سرحال به نظر می‌رسید،کاملا برعکس لویی.هری کفشاشو درنیاورده بود و این باعث شد که اخم ریزی روی صورت لویی بشینه.


"بعضیا شبا اینجا میخوابن"
اون بدون اینکه نگاهشو از کفشای هری بگیره،با بدخلقی گفت تا به هری بفهمونه که با کفش اومدن روی فرش،کار درستی نیست. لویی به خوبی می‌دونست که دیگران براش مهم نیستن و همچنین،این اصلا موضوعی نیست که لویی بخواد بهش اهمیت بده ولی عصبی بود و به کسی نیاز داشت که بتونه عصبانیت‌شو سرش خالی کنه.


ابروهای هری بالا میرن و به کفشاش نگاه میکنه؛یک "اوه" بی اراده از بین لب‌هاش خارج شد."اتفاقی افتاده؟"
هری با شک پرسید.

لویی نگاهشو به صورت هری میده.
"نه"اون به سادگی گفت ولی لحنش عصبی بنظر میومد.

"پس چرا اینجا خوابیدی؟"
هری با اخم کمرنگی پرسید؛اون زانوهاشو بغل میکنه و چونه‌‌اش رو روی سر زانوهاش میزاره.

"چون اینجا جای خوابمه؛فکر کنم"
لحن لویی سرد و خشکه و هری مطمئنه که یه اتفاقی افتاده.

هری چند لحظه مکث میکنه قبل از سوال پرسیدن؛سرشو بالا میاره و نگاهش صورت لویی رو برسی میکنه.
"چرا ناراحتی؟"اون به نرمی میپرسه.

illegal|l.SWhere stories live. Discover now