20|coffee and muffin

1.4K 379 142
                                    












با اینکه نزدیکای ظهره و خورشید خیلی واضح توی اسمون دیده میشه،اما باز هم هوا سرد بود.نگاهش از بین شیشه‌های مغازه چرخید و به مردم در حال رفت و امد نگاه کرد؛و در اخر روی مردی که روی نیمکت چوبی نشسته بود و با اخم به کفشاش نگاه میکرد،ثابت موند.

اون اخموی لعنتیِ دردسر ساز...

با صدای صاحب مغازه،به خودش اومد و فهمید که چند دقیقه‌اس که به اون اخموی لجباز خیره شده.بعد از اینکه پول صبحانه رو داد،سینی پلاستیکی که شامل دو لیوان قهوه و یک ظرف مافین شکلاتی بود،رو برداشت و از مغازه خارج شد.به سمت همون نیمکت رفت و کنار لویی نشست و سینی رو بین هردوشون گذاشت.

بعد از اینکه لویی،اونو وسط ایستگاه قطار ول کرد و رفت،هری برای چند ساعت فقط دنبالش کرد و در اخر دید که روی این نیمکت نشسته و به اطرافش نگاه میکرد.هری میدونست.لویی جایی رو برای رفتن نداشت.اون پسر با اینکه متوجه حضور هری کنارش شد،اما همچنان واکنشی نشون نداد.

هری لیوان داغ قهوه رو براشت و به سمتش گرفت."قهوه"اون زیرلب گفت و به نیمرخ جدی اون خیره شد.

لویی بعد از ثانیه‌های لیوانو از دستش گرفت و جرعه‌ای ازش نوشید.داغ بودن اون مایع بدن سردشو داغ کرد و حس خوبی بهش دست داد.اگه تو موقعیت دیگه‌ای بود،احتمالا لبخند محوی روی لب‌هاش شکل میگرفت؛اما نه،اون الان تو مود خوبی نیست.دستش از کنارش حرکت کرد و یکی از اون مافین‌های شکلاتی رو قاپید و به سمت دهنش برد.

هری با دیدن غذا خوردن لویی،توی دلش پیروزمندانه لبخند زد و خودش هم شروع به خوردن کرد.خب اون حق داشت؛وقتی داشت برای هردوشون صبحونه میگرفت،به این فکر کرد که لویی پاشه بره و بهش توجه نکنه.انتظار نداشت به این راحتی قبول کنه که باهاش صبحونه بخوره.

لویی عجیبه.کاراش یهوییه و شخصیتش ادمو سوپرایز میکرد.مثل یه معما بود.معمایی که چند وجه داره!معمای که هری مشتاقانه حاضر به حل کردنشه.به کشف اون انسان غیرقابل پیش بینی!

تا به خودش اومد دید که دوباره اون چشم ابی فکرشو مشغول کرده.دوباره و دوباره.صبحانه‌اشون تموم شده بود و حالا علاوه بر اینکه بهش فکر میکنه،زیر چشمی هم دیدش میزنه.لویی تو فکره،ولی تو فکر چی یا کی؟

"به چی فکر میکنی؟"هری بعد از چند لحظه،به خودش جرأت داد و پرسید.

لویی نفسشو اه مانند بیرون داد و جهت نگاهشو عوض نکرد."به اینکه چطوری از دستت خلاص شم"

"اوه پس داری به من فکر میکنی"هری با لبخند کجی گفت و لویی از حرص نفسشو با صدا بیرون داد.چرا فقط خفه نمیشه؟

"بیخیال لویی،اونقدرا هم بد نیستم"با خنده گفت و کاملا به سمت اون چرخید.حتی اگه لویی نگاهش نمیکرد،مشکلی نیست؛هری که میتونست نگاهش کنه.

"خیلی بدتر از چیزی که فکرشو بکنی"

"جدا؟به من که داره خوش میگذره"

"خوش میگذره؟میشه بگی کدوم قسمت از این سفرمون خوب بود که بهت خوش گذشت؟"لویی با اندکی تعجب پرسید و به هری نگاه کرد،بالاخره!نور خورشید به صورت پسر میتابید و صورتش،به خصوص چشمای سبزش، روشن تر به نظر میرسید.لویی باید به خودش اعتراف میکرد؛هری با اینکه رومخه،بی مزه‌اس و غیرقابل تحمل،اما زیباییش نفس گیره و این چیزی نیست که بشه نادیده‌اش گرفت.

"هیچ قسمتی‌اش خوب نبود،اما داره به من خوش میگذره"هری گفت و در اخر شونه‌ای بالا انداخت و به نگاهی که لویی بهش انداخت توجه نکرد.

"مزخرف"لویی زیر لب زمزمه کرد و نگاهشو از هری گرفت،اما این خیلی طول نکشید از اونجا که هری ناگهانی از جاش بلند شد و ایستاد.

"پاشو بریم"

"بریم؟کجا بریم؟"

"یه جایی.تو که نمیخوای کل روز اینجا بشینیم و باهم بحث کنیم.حداقل راه بریم و دعوا کنیم،اینجوری مفیدتره"هری گفت و چشماشو چرخوند.

لویی یک تای ابروشو بالا انداخت و چپ چپ نگاهش کرد."جداً؟خودت برو،من نمیام.همینجا میشینم و از نبودنت لذت میبرم"گفت و در اخر پیروزمندانه به هری نیشخند زد.

هری یکم دلخور شد."دلت میاد؟من به این خوبی"

لویی چندبار با بدجنسی ابرو بالا اندخت و توجهی به قیافه اویزون هری نکرد.

" پاشو دیگه لو"هری اصرار کرد و لویی پوفی کشید.بلند شد و روبه روی هری ایستاد.

" ازت متنفرم"لویی با حرص زمزمه کرد و هری مثل همیشه خندید.یه خنده‌ای خیلی زیبا که چالاشو نشون میده.

"میدونم.حالا بریم"هری با ته مونده‌ای خنده گفت و جلوتر از لویی راه افتاد.

"کجا بریم اخه؟هی بریم بریم میکنی"لویی با عجز ناله کرد و از جاش تکون نخورد.اون نمیخواست الکی دنبالش راه بیفته و پاهاشو خسته کنه،ترجیح میداد همینجا بشینه و از سکوتی که اطرافشه لذت ببره.

هری ایستاد و به سمتش چرخید.با دیدن لویی که ایستاده و با چشماش از اون خواهش میکرد که از رفتن صرف نظر کنه،ابروی بالا انداخت و بهش نزدیک شد.قبل از اینکه لویی دهنشو باز کنه و دوباره اعتراض کنه،مچ دستش اسیر دست بزرگ هری شد و دنبالش کشیده شد.

















__________________________
هی
این پارت کوتاه بود یکم و پارت بعدی ادامشه❤️🥺چطور بود؟!

اگه تا اینجا از قلم،ایده و فیک خوشتون اومده،به دوستاتون معرفیش کنید❤️🌈

از گولدن لذت ببرید،دوستون دارم❤️🍒

illegal|l.SWhere stories live. Discover now