درو باز کرد و با برخورد هوای سرد به بدنش دستاشو دور بدنش حلقه کرد.نفس عمیقی کشید و هوا رو وارد ریههاش کرد.کل ظهر رو از وقتی رسید،خوابیده بود و خستگیشو در کرده.هیچوقت از اینکه به خونه سر بزنه خسته نمیشد؛در واقع جسمش خسته نمیشد اما روحش چرا.به اطراف نگاهی انداخت؛هرکدوم از افراد مشغول کاری بودند و خبری از لیام و لویی نبود.
چند دقیقه بعد دو کله دید که از بین درختان داشتند بهشون نزدیک میشدند.چشماشو ریز کرد و تونست کلهی لیامو تشخیص بده و کنارش لویی بود.هردو میخندیدند و لیام با همون خنده سعی داشت که حرف بزنه.
هری چشماشو چرخوند"من حرف میزنم ،نمیخنده که هیچ! گوش هم نمیده اونوقت با لیام نیشش تا گوشاش بازه"اون تو دلش غر زد.
هری حسود نبود و اصلا دلیلی برای حسودی نداشت؛فقط از همون اول امیدوار بود که رابطهی خوبی با لویی داشته باشه اما مثل اینکه اون چشم ابی لجباز علاقهی به این موضوع نداشت.
لیام با دیدن هری که دست به سینه ایستاده و نگاهشون میکرد با خوشحالی به سمتش رفت.در واقع پرواز کرد."هز!"
هری خندید و دوستی که مثل برادرش بود رو در اغوش کشید."ندیدمت،کی اومدی؟"
"ظهر رسیدم"هری گفت و ازش جدا شد.
"دوستای جدید پیدا کرد،دیگه سمت من نمیایی"هری گفت و با چشمش به لویی که در چند قدمی اونها روی تنهی درختی نشسته،اشاره کرد.
لیام خندید و به بازوش زد.
"لوس نشو هری""لوس میشم اگه همش منو نادیده بگیری"هری مثل بچهها با لبهای اویزون گفت.
"یادم بنداز وقتی برگشتم بیام نازتو بکشم"لیام با خنده گفت و موهای هریو بهم ریخت.
"مگه قراره کجا بری؟"
"باید برم مواد غذایی تهیه کنم.چیز زیادی نمونده"
"اوه،پس مواظب باش"هری گفت و به شونهای لیام زد.
_______
لیام نزدیکای غروب با کلی غذا برگشته بود و حالا همه کنار هم دور اتشی که لیو روشن کرده بود،نشسته بودند و صحبت میکردند.البته فقط یه عده حرف میزدند.لیام گاهی نظر میداد و لویی که طبق معمول ساکته؛تام هم که این وضعیتو داشت.
هری بعد از اینکه لباساشو عوض کرد،از خونه خارج شد و به سمت جمع کوچکشون رفت.با لویی بعد از اون اتفاقی که ظهر افتاد،صحبت نکرده بود پس تصمیم گرفت کنارش بشینه.بیتوجه به کسی از وسط گذشت و بالای سر آدام که کنار لویی نشسته بود ایستاد و پاشو لگد کرد.
"برو اون طرف" هری گفت و دستاشو به کمرش زد.آدام خندهی کرد و کنار رفت.والبته که هری چشم غرهی لوییو دید ولی توجه نکرد.
YOU ARE READING
illegal|l.S
Fanfictionعشق؛یک اتحاد دونفرهای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل میرسند. تلاشهای لویی برای انتقام بیفایدهست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری ا...