هری خیلی سریع از ماشین پیاده شد و نگاه جدی و عصبیشو به صورت بهت زدهی لویی دوخت."من و تو باید حرف بزنیم"اون با جدیت گفت و به لویی فرصتی براش نشون دادن واکنش نداد؛خیلی سریع ماشین رو دور زد و به سمتش اومد.در ماشین رو براش باز کرد و با سر بهش اشاره کرد که سوار بشه.
در وقت دیگهای،لویی این حرکت رو یک کار رمانتیک از طرف هری به حساب میآورد و شاید در دلش جنتلمن بودن هری رو تحسین میکرد اما در حال حاضر این اخمها و کار هری بیشتر شبیه این بود که به قصد کشتنش به اینجا اومده.
اون نفس عمیقی کشید قبل از اینکه سر تکون بده؛به سمت ماشین قدم برداشت و سوار شد.وقتی هری درو محکم بست،ابروهای لویی از تعجب بالا پریدن و ناخوداگاه صاف نشست؛اینجا چه خبر بود؟
زیر چشمی تماشا کرد وقتی هری سوار شد و ماشین رو به حرکت دراورد.نفسشو بیرون داد و چیزی نگفت؛فقط حرف میزدن و بعد میرفت پی کارش،همش همین بود.
بعد از حدود ده دقیقه،که ذهن لویی دیگه عاجز شده بود از حدس زدن دلیل این رفتارهای هری،ماشین در کوچهی بنبستی پیچید و توقف کرد.
هری ماشینو خاموش کرد و به سمت لویی چرخید؛آرنج یکی از دستاشو روی فرمون و دیگری رو صندلی گذاشت و به نیمرخ لویی خیره شد.
لویی آب دهنشو نامحسوس قورت داد و بدون توجه به نگاه خیرهی هری،به اطراف نگاهی انداخت."اومدیم اینجا چیکار؟"اون بعد از چند ثانیه پرسید و به آرومی نگاهشو به هری داد.
هری چند لحظه با نگاهی دقیق و جدی بهش خیره شد قبل از اینکه دهنشو باز کنه.
"تو واقعا از الکس پول گرفتی؟"اخم ریزی میون ابروهای لویی نشست؛نگاهشو از صورت هری گرفت و دستاشو روی سینهاش جمع کرد.
"این به تو ربطی نداره"اون با خشکی گفت.هری عصبی نفسشو بیرون داد؛توقع این لجبازی رو از طرف لویی داشت اما قصد نداشت که کوتاه بیاد."جواب منو بده لویی"اون با صدای نسبتا بلندی و با بیصبری گفت.
لویی به سرعت اخماشو توی هم کشید و به سمت هری چرخید."صداتو واسه من بالا نبر"اون حتی با صدای بلندتری داد زد.
"انکارش نکن.تو از الکس پول گرفتی که از اینجا بری؛اره؟"هری در جواب با حرص داد زد.
"به تو چه؟"لویی با بدخلقی بهش پرید.
هضم کردن این رفتارها و حرفهای هری براش غیرممکن بود؛هری نمیتونست یهویی جلوش ظاهر بشه و توی کاراش دخالت کنه،اون حق اینو نداشت.هر دو مرد در حالی که تندتند از بینی نفس میکشیدند،با اخم بهم خیره شده بودند.هری پوزخندی زد."پس تو واقعا این کارو کردی"اون با طعنه گفت و لحنش طوری بود که لویی رو عصبانیتر کنه.نکنه هری فکر کرده بود که لویی قراره تا تموم شدن جنگی که مشخص نبود کی قراره به پایان برسه،همین جا بمونه و بدون هیچ مقابلی براش کار کنه؟
YOU ARE READING
illegal|l.S
Fanfictionعشق؛یک اتحاد دونفرهای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل میرسند. تلاشهای لویی برای انتقام بیفایدهست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری ا...