57|i can feel your heart inside of mine

2.3K 370 2.2K
                                    

هیچ معصومیتی شیرین تر از گناهان کوچک ما وجود نداره.

---


'از اینجا برو و هیچ‌وقت دیگه برنگرد'حرف‌های پسر برای بار هزارم در ذهنش تکرار شدند و هری،دوباره اون درد ناخوشایند رو توی قلبش حس کرد.شنیدن اون کلمات از زبون لویی براش دردناک بود و فکر اینکه اون پسر هنوز نتونسته بود ببخشتش،داشت نابودش میکرد.البته اون بهش حق می‌داد.با کاری که خودش کرد _که فکر می‌کرد درست‌ترین کاره_ به همه چیز گند زد.و اعتراف کردن به اشتباه واقعاً سخت بود،اما بهش اعتراف می‌کرد.


اون همونطور که با بی‌حالی روی نیمکت نشسته بود و غروب دل‌گیر آفتاب رو تماشا می‌کرد،به همه‌ی این‌ها فکر کرد.به تمام کارهایی که کرد و به تمام کارهایی که از انجام دادنشون شونه خالی کرد.به جوونی‌اش فکر کرد و به سال‌هایی که از این پادگان به اون پادگان می‌رفت.به آدم‌هایی که بدون هیچ گناهی جونشون رو گرفته بود و به خانواده‌ای که حتی برای آخرین بار هم به حرف‌شون گوش نداد،فکر کرد.شاید خدا حالا داشت به خاطر تمام اون کارها تنبیه‌اش می‌کرد.اونم با عشق؛چیزی که در زندگی‌اش هیچ جایگاهی نداشت.


"از کِی اینجایی؟"

صدای مردی که کنارش روی نیمکت نشسته بود،نظرش رو جلب کرد.نیم نگاهی به مرد انداخت قبل از اینکه دست‌هاشو داخل جیب‌هاش فرو کنه و نفسش رو بیرون بده."نمی‌دونم"تنها جوابی که در حال حاضر برای تمام سؤال‌ها داشت 'نمیدونم' بود.


"این قطارهای لعنتی چرا این‌قدر دیر میان!"مرد غریبه با بدخلقی غر زد.


هری سر تکون داد."اره،واقعاً دیر میان"به روی خودش نیاورد که از صبح تا حالا دوتا قطار رو از دست داده.خب اون ترجیح می‌داد تمام وقتش رو اینجا بگذرونه تا اینکه به لندن بره.اون شهر دیگه مثل قبل حس 'خونه' بهش نمی‌داد.بردفورد هم که خیلی وقته براش غریبه شده بود؛پس نه،اون حتی نمی‌دونست که کجا باید بره.


"داری میری لندن؟"

دوباره صدای اون مرد به گوشش رسید.اون واقعاً داشت تمام سعی‌اش رو برای شروع کردن یک گفت‌گو می‌کرد."نمی‌دونم"با حواس‌پرتی جواب داد.


"پس کجا می‌خوای بری؟"مرد غریبه با خنده پرسید و از سرما توی خودش جمع شد.

هری سر چرخوند و بالاخره به اون مرد نگاه کرد.'کجا می‌خوای بری؟'عقلش همون سؤال رو ازش پرسید.کجا می‌خواست بره؟طبیعتاً دوست نداشت به لندن برگرده؛بودن در بردفورد هم به اندازه‌ی کافی براش سخت خواهد بود.

illegal|l.SWhere stories live. Discover now