58|Family

2K 367 1.8K
                                    

گفته میشه که باید یک چیزی از بین بره تا یک چیزی به‌وجود بیاد.اگه این زندگی و مرگ نبود،انسان هیچ‌وقت متوجه چیزی به اسم زمان نمی‌شد و در این صورت،دنیا پر می‌شد از قصه‌ها و نقاشی‌های تکراری.

__________






می‌تونست حرکت لب‌های مرطوب و آشنایی که روی پوست برهنه‌ی کمرش بوسه می‌زدند،رو حس کنه.'چه شروع متفاوتی برای یک روز متفاوت'با خودش فکر کرد.می‌دونست که کل زندگیش قراره با اومدن اون مرد عوض بشه و این تنها یک شروع بود.لبخند محوی زد و چشم‌هاش رو به سختی باز کرد."چی تو رو این وقت صبح بیدار کرده،هری؟"


هری با شنیدن صدای خش‌دار و گرفته‌ی لویی،لبخند زد.بالاخره بیدار شده بود.بوسه‌ای به پوست نرم شونه‌ی پسر زد و با کج کردن سرش،لب‌هاش رو به گردنش چسبوند."بوی عطر تن تو"کنار گوشش زمزمه کرد.


لویی با خنده چشم چرخوند.هری واضحاً یک زبون شیرینی داشت و خوب بلد بود با کلمات بازی کنه.اون هیچ فکرش رو نمیکرد که تحت تاثیر کلمات کسی قرار بگیره اما تپش قلب بی‌جنبه‌اش هر وقت که کلمه‌ی شیرینی از بین لب‌های هری خارج می‌شد،بالا می‌رفت.حتی اگه اون کلمات حقیقت نداشتند."منظورت آفتابه دیگه،نه؟"با شیطنت پرسید.


انگشت‌های هری به طرف پایین کمر پسر حرکت کردند و هر دو چال کمرش رو لمس کرد."تو آفتابی می‌بینی؟"با خنده پرسید و قسمت پایین کمر لویی رو ماساژ داد.


لویی 'آه'ـی از سر راحتی کشید.تصمیم گرفت جوابی نده و فقط از حرکت انگشت‌های هری در اون قسمت دردناک لذت ببره.بعد از چند دقیقه،خمیازه‌ای کشید و سعی کرد توی جاش بچرخه تا بتونه صورت هری رو ببینه.

هری پاش رو از روی پای لویی برداشت و اندکی ازش فاصله گرفت تا اون پسر راحت‌تر تکون بخوره.وقتی لویی به طرفش چرخید و اون تونست صورت رنگ پریده‌ و زیباش رو ببینه،قشنگ‌ترین لبخندش رو تقدیم اون پسر کرد."صبح به‌ خیر"زیرلب گفت و با گذاشتن آرنج دستش روی بالش،گونه‌اش به کف دستش چسبوند.در این حالت می‌تونست تسلط بیشتری روی صورت و بدن اون پسر داشته باشه.


لویی به نرمی خندید و بعد خجالت‌زده گوشه‌ی لبش رو به دندون گرفت.باور کردن تمام اتفاقات دیروز براش سخت بود.روزی که فکر می‌کرد قراره به بدترین روز زندگیش تبدیل بشه،با یک سکس لذت‌بخش با هری به پایان رسید.شاید درست نبود که به این سرعت هری رو قبول کنه،اما دلتنگ بود و نتونست جلوی خودش رو بگیره و لمس‌های اون مرد کاملاً از خود بی‌خودش کردند.اون به هری اجازه داد تا ببوستش، لمسش کنه و بدنش رو تسخیر کنه.فقط برای اینکه بتونه عشق اون مرد رو مجدداً حس کنه.


illegal|l.SWhere stories live. Discover now