𝑂𝑛 𝑡ℎ𝑒 𝑂𝑐𝑐𝑎𝑠𝑖𝑜𝑛 𝑜𝑓 𝑙𝑎𝑟𝑟𝑦'𝑠 𝑟𝑒𝑙𝑎𝑡𝑖𝑜𝑛𝑠ℎ𝑖𝑝 𝑎𝑛𝑛𝑖𝑣𝑒𝑟𝑠𝑎𝑟𝑦💙💚
28 september-2020
"چیزی شده؟"هری پرسید.
لویی دستاشو تو جیبهای شلوارش فرو کرد و شونهای بالا انداخت"چیزی نشده"مکث کرد و سرشو بالا گرفت؛چشماشو به چشمهای سبز پسر دوخت."من باهات میام"
"چی؟"هری نیاز داشت یکی بهش سیلی بزنه تا باور کنه اینی که جلوش ایستاده و اینو میگه،لوییه.
"شنیدی چی گفتم"لویی گفت و با بیخیالی شونه بالا انداخت.
"چی داری میگی؟من نیاز به همراه ندارم"هری با عصبانیت گفت و اخمش بزرگتر شد.
لویی چشماشو چرخوند."منم خودمو نکشتم که همراهت بیام"اون گفت و دستاشو به کمرش زد."حالام از جلوی در برو کنار"
هر دو مرد اخم کرد،مقابل هم ایستاده بودند و با چشماشون به همدیگه خنجر پرتاب میکردند.هری منظور لویی رو نمیفهمید.یعنی چی که میخواد همراهش بیاد و چرا؟!
"چرا میخوای بیایی؟"هری سوالی که توی ذهنش بود رو پرسید.
"این به خودم مربوطه"لویی گفت و با اخم دست هریو کنار زد.وارد خونه شد و مستقیم به سمت اتاق هری رفت؛درشو باز کرد و بین لباسها دنبال کت گرمی یا چیزی که بشه پوشید،گشت.
"الان داری چیکار میکنی؟"هری حرصی پرسید و دست به سینه به چارچوب در تکیه داد.
لویی جواب نداد و دونه به دونهی لباسهای هریو چک کرد."این چیه دیگه؟جدا این لباسارو از کدوم گوری اوردی؟"اون زیرلب غر زد."اینارو تا بحال شستی؟"
بالاخره بعد از کلی غر زدن و گشتن،لویی کت مشکی رنگی رو از بین کلی لباس بیرون کشید و بهش نگاه کرد؛اندازهاش نبود اما چه میشه کرد.کتو تنش کرد و به خودش نگاه کرد،تقریبا داخل لباس گم شده بود."خیلی خب؛بریم،من آمادهام"
هری نگاهی از بالا تا پایین به لویی انداخت و چشماشو چرخوند."کاراش مثل خودش عجیب و غریبن"زیر لب با حرص زمزمه کرد و تکیهاشو از چارچوب در گرفت.
لویی بعد از اینکه از پشت برای هری زبون در اورد،پشت سرش از خونه خارج شد و درو پشت سرشون بست.سوار ماشین هری شدند و تا رسیدن به ایستگاه قطار،هیچ حرفی باهم رد و بدل نکردند.
****
وقتی سوار قطار شدند،لویی جلوتر از هری راه افتاد.راهروی تنگ و مزدحمی بود.لویی از بین مردم به چابکی رد میشد و تقریبا از دید هری محو شد.وارد واگن خلوتی شد و صندلی های وسط رو برای نشستن انتخاب کرد.
YOU ARE READING
illegal|l.S
Fanfictionعشق؛یک اتحاد دونفرهای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل میرسند. تلاشهای لویی برای انتقام بیفایدهست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری ا...