با حس سروصدا،حرکت و رفت وامد مردم در چادر،چشامشو باز کرد و گیج به اطرافش نگاه کرد؛چند ثانیه طول کشید تا موقعیتشو به یاد بیاره.به هری نگاه کرد که هنوز دهنش بازه و غرق خوابه،یه دستشم گذاشته زیر سرش و موهاش تو صورتش ریخته.اون واقعا خیلی بامزه دیده میشه.لویی با نوک انگشت اشارهاش چند بار محکم به بازوش زد.یجورایی انگشتشو تو بازوی هری فرو کرد و دقیق نمیدونست چرا داره این کارو میکنه."هی تو"زیرلب صداش کرد.
هری به بینیاش چین داد و زیر لب چیزی گفت ؛یه چیزی مثل'چیه'
لویی کلافه پوفی کشید و این بار با دستش محکمتر تکونش داد."بیدار شو فرفری"
پلکهای هری از هم باز و چشماش به لویی دوخته شدند.سرجاش تکونی خورد و با صدای گرفتهی زمزمه کرد:
"چی میگی؟""میگم بیدار شو باید بریم"
"هنوز زوده،بگیر بخواب"
لویی چندثانیه با چشمهای گرد به هری که بهش پشت کرد و دوباره گرفت خوابید،خیره شد و بعد اخم کرد.
"به درک،من رفتم"زیرلب گفت و خم شدو کفشاشو پوشید.از جاش بلند شد و دستی به لباسش کشید تا مرتبش کنه و بعد بدون اینکه نگاهی به هری بندازه از چادر خارج شد و اونو تنها گذاشت.
***
"دیشب خوب خوابیدی؟"هری به محض اینکه لویی سوار ماشین شد،با سرخوشی پرسید و سرجاش چرخید تا بهش نگاه کنه.
لویی واقعا نمیفهمید چطور هری همیشه سرخوش و پر انرژیه؟ کاملا برعکس خودش.
"فک کنم جواب 'نه'باشه"
'تو فکر نکن به مغزت فشار میاری'لویی تو مغزش جوابشو داد و بدون اینکه چیزی بگه به مردمی که بیرونن چشم دوخت.
"چرا ساکتی؟اوه یادم رفت!تو صبحها کلا حرف نمیزنی.اینم یکی از عادتهای عجیبته"در واقع هری انگار داشت برای خودش سخنرانی میکرد چون لویی اصلا به خودش زحمت نداد که نگاهشو از بیرون بگیره.
"توجه کردی دارم کمکم با اخلاقت اشنا میشم.این خیلی خوب میشه اگه توهم اینو بخوای"هری گفت و جز سکوت،جواب دیگهی دریافت نکرد.
"ببینم تو واقعا نمیخوای چیزی بگی؟"هری با چشمهای ریز شده گفت و سرشو کمی به سمت لویی متمایل کرد.
"زندهای تاملینسون؟"دستشو چندبار جلوی صورت لویی تکون داد تا مطمن شه که اون تو این دنیاست چون واقعا هری در این مورد شک داشت.
لویی نفس عمیق وصدا داری کشید و به هری نگاه کرد؛بالاخره!
"خوبه داری واکنش نشون میدی.این یه پیشرفته"هری گفت و لبخند بزرگی تحویل لویی که پوکر فیس نگاهش میکرد،داد و بعد سرجاش چرخید چون متوجه شد که آدام و تام دارن به سمتشون میان و درست نیست جلوی اونها اینجوری رفتار کنه.
YOU ARE READING
illegal|l.S
Fanfictionعشق؛یک اتحاد دونفرهای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل میرسند. تلاشهای لویی برای انتقام بیفایدهست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری ا...