حدود یک سال از وقتی که من این استوری رو اینجا پابلیش کردم میگذره و من نمیخوام که صحبتم رو با جملهی 'هر شروعی یه پایانی داره' شروع کنم ولی این کارو میکنم:))هر شروعی یه پایانی داره و همانطور که در جریانید، پارت قبل،پایان این استوری بود.
درست مثل شما، منم از تموم شدنش ناراحتم.به قول کیمیا،اینجا مثل حیاط خلوتمون بود؛با تاپ و شلوارک میگشتیم😂
بخوام صادق باشم باهاتون،من هیچ فکرش رو نمیکردم که روزی بتونم احساسات رو با کلمات بیان کنم.وقتی این فیک رو شروع کردم و پارتهای اولش رو نوشتم هم نمیتونستم.اما با مرور زمان بهتر شدم و این به کمک دوست خوبم طراوت بود.لازمه که ازت تشکر کنم بخاطرش؛ممنون که ازم انتقاد کردی و بهم نشون دادی که چی غلطه و چی درسته.ممنون که بودی و ازم حمایت کردی.
من با این استوری زندگی کردم.قشنگ یادمه که شبا بیدار میموندم و حرفها و رفتار شخصیتها رو توی ذهنم تصور میکردم.و واقعاً نمیدونم چی شد که ایدهاش به ذهنم رسید،اما یادمه که یک شب، در حالی که خوابم نمیبرد ، فیلم حرومزادههای عوضی رو نشستم نگاه کردم.
YOU ARE READING
illegal|l.S
Fanfictionعشق؛یک اتحاد دونفرهای است،علیه جهان. در سال [۱۹۴۰] و در پی شروع جنگ جهانی دوم، خانواده لوییِ نوزدَه ساله جلوی چشمانش به دست سربازان نازی به قتل میرسند. تلاشهای لویی برای انتقام بیفایدهست! سرانجام، دستگیر شدنش سرنوشت او را با سرنوشت ژنرال هری ا...