یک روز خاص

485 91 46
                                    

اوکی خونسردی خودتو حفظ کن. چیزی نیس که، فقط خونشون یه خورده شبیه قصره! همین! انقد خونشون تم سلطنتی و شیو و تمیزی داشت که میترسیدم بشینم رو مبلا کثیف بشن پس فقط یه گوشه ایستاده به کاوه که با اخم و تخم به یکی از خدمتکاراشون میگفت به بقیه خبر بده و همه‌شون برن و تا شب هم برنگردن نگاه میکردم. دوباره رفته بود تو قالب وحشی و بدون عاطفه‌اش! بالاخره متوجه من که معذب یه گوشه کز کرده بودم شد، یهو میمیک صورتش از این رو به اون رو شد و با لبخند اومد سمتم و پرسید-چیزی میخوری؟
سرمو به نشونه منفی دوبار محکم تکون دادم.
کاوه-پس بریم بالا.
تعجب کردم به این زودی میخواست منو ببره تو اتاق خوابش؟ یه نگاه دوباره به نشیمن خونشون انداختم، ترجیه میدادم برم هرجایی به جز اونجا پس به جهنم! دنبالش رفتم.
کاوه-دارا تو برو بالا من مطمعن شم اینا رفتن میام زود. باشه؟
سر تکون دادم باز. مونده بودم چرا نپرسیدم اتاقش کدومه، ولی به باا که رسیدم تازه منظورشو فهمیدم، فقط اتاق‌خواب‌ها بالا نبودن، یه پذیرایی کوچیک، جمعوجور و خیلی گرم و خانوادگی اون بالا داشتن. کاناپه‌های نرم و بزرگ، یه میز جلوشون بود که روش ظرف های میوه و آجیل گذاشته بودن.یه شومینه که بالاش عکسای خانوادگی بود، یه تلویزیون بزرگ و یه چادرسرخپوستی کوچیک که معلوم بود واسه نوه‌های خانوادس و داخل و جلوش کلی اسباب بازی ریخته بود. انتطار هرچیزیو داشتم جز این. به جای نشستن ترجیه دادم برم سمت شومینه و عکسای خانوادگیشونو ببینم. دوست داشتم بدونم خواهر و برادرهاش چه شکلی‌ان. اکثر عکسا از کل خانواده بود و تنها عکس‌های تکی یه عکس قدیمی از یه زن که حدس میزدم مادر کاوه باشه و چندتا بچه تو سن های مختلف که حتمن نوه‌های این خونه بودن و یه عکس قدیمی از کل خانواده زمانی که هنوز مادرشون زنده بود.
جلو اولین عکس خانوادگی ایستادم، معلوم بود ایران نیستن،  خواهر بزرگتر و شوهرخواهرش راحت قابل تشخیص بودن، یه پسر چهارده پونزده ساله هم داشتن. خواهر کوچیکه هم که مشخص بود. خواهر وسطیش لاله رو از شباهتش به کاوه تشخیص دادم، عین خودش لاغر و قدبلند و رنگ‌پریده بود. اونم دوتا بچه داشت، یه دختر چهار پنج ساله و یه نوزاد کمتر از یه سال که از لباساش نمیتونستم جنسیتشو تشخیص بدم.
برادرش هم بود، با شباهت بیش از اندازه به پدرش، با عینک و صورت جدی، اونم یه پسر هفت هشت ساله داشت. تنها نکته عجیب نبودن کاوه تو عکس بود، به بقیه عکسا با دقت نگاه کردم، کاوه تو هیچ‌کدوم به جز اون عکس قدیمی نبود. با خوددرگیری دلایل مختلف واسه عدم حضور کاوه تو عکسا رو میسنجیدم، عکسا واسه زمان های مختلف و مکان های متفاوتی بودن، مهمونی، لحظه سال تحویل، مسافرت ولی تو هیچکدومشون کاوه حضور نداشت.
با صدای کاوه به خودم اومدم.
کاوه-چرا اخمات تو همه؟ ناراحت شدی تنهات گذاشتم؟
الان وقت سوال و جواب نبود نمیخواستم دقیقاً قبل از لحظه موعود عصبانی یا ناراحتش کنم، بعدش شاید!؟
-نه اصلاً. میگم من اومدم اینجا واست بد نشه؟ من نمیدونستم کسی تو خونتون هست.
از خودراضی گفت-اونا جرعت ندارن حرفی بزنن نگرانشون نباش.
مضطرب لبخند زدم...
-خوبه.
کاوه-هنوز میگم یه چیزیت هست چرا اینطوری شدی؟
-استرس دارم‌.
کاوه-چون تو خونه منی؟
-نه. فقط فکر میکنم بالاخره وقتشه اولین سکسمونو داشته باشیم! حرف زدن راجبش آسونه ولی الآن که وقتش رسیده میخوام فرار کنم.
لبخند زد-تا تو نخوای کاری نمیکنم به علاوه کاری که باعث شه دردت بگیره که عمراً نمیکنم پس نگران نباش.
جای زخم روی دستمو از روی لباس خاروندم و گفتم-نگران نیستم خجالت میکشم!!!
با دوقدم بلند خودشو بهم رسوند و گفت-این چیزا طبیعیه ولی تا امتحانش نکنی ترس و استرس و خجالتت نمیریزه.
-خب، باشه.
کاوه-فعلاً بیا اینجا کنارم بشین.
نشستم کنارش و عصاهامو کنار گذاشتم.
دارا-باید راجع به انتظاراتمون از همدیگه حرف بزنیم نمیشه همینطوری بیفتیم رو همدیگه.
-چه حرفی؟
دارا-مثلاً اینکه تو میخوای تاپ باشی یا بات؟
تعجب کردم-من حق انتخاب دارم؟
دارا-معلومه که داری.
-اخه هروقت پورن میبینم اونایی که تو سایز و قد منن همشون باتم‌ان!
کاوه-این زندگی واقعیه نه پورن! اونا همشون یه استاندارد خاص دارن و طبق اون پیش میرن دلیل نمیشه ماهم مث اونا باشیم. مهم اینه که خودمون چی میخوایم.
آروم ازش پرسیدم-خب تو که تجربشو داری و مطمعنی چی میخوای؟
کاوه-برای من فرقی نمیکنه من هم تاپ بودم هم بات.
ازینکه انقد راحت و بی خجالت حرفشو زد تعجب کردم ولی باعث شد یکم با خودم روراست تر باشم.
یکم فکر کردم.
کاوه-تو تصوراتت چی هستی؟
-خب، من تو تصوراتم همش تاپم! ولی خودم نیستم.
کاوه-منظورت چیه؟
ریز خندیدم و خجالت زده گفتم-دو متر قدمه، سیکس پک دارم و جفت پاهام سالمن!
دستاشو دورم حلقه کرد و موهامو بوسید و گفت-برای تینکه تاپ باشی لازم نیس دومتر قدت باشه، سیکس پک داشته باشی و جفت پاهات سالم باشن. همینی که هستی خوبه‌.
بعد بلند شد و برایداستایل بغلم کرد. از ترس اینکه نیفتم دست انداختم دور گردنش و گفتم-کمرت!!!
خندید-تو خیلی سبکی من وزنه‌های سنگین‌تر از تو میزنم.
-خب نگرانتم نمیگی یهو کمرت یه چیزیش میشه؟ یادت رفته وقتی افتادی درد گرفت؟
کاوه-اگه یه ضربه یهویی بهش نخوره چیزیم نمیشه نگران نباش.
در اتاقشو باز کرد و منو برد داخل و رو تختش گذاشت و گفت-ازونجایی که امروز روز توعه و تصمیم گرفتی تاپ باشی من میرم دوش میگیرم آماده میشم زود میام. دو دقیقه دیگه اینجام از جات تکون نمیخوری.
-بخوامم نمیتونم عصاهامو جا گذاشتم.
لبخند زد-خوبه نمیتونی فرار کنی.
دراز کشیدم و گفتم-فرار نمیکنم. زودبیا.
وقتی رفت شروع کردم با فوضولی به اتاقش نگاه کردم.همه چیش خیلی ساده بود. یه میز کار ساده گوشه اتاقش بود و لپتاپش و چندتا کتاب روش بود. به جز یه بوم نقاشی هیچ چیز اضافی و رنگی تو اتاقش نبود. همه چی سفید طوسی سیاه، حتی یدونه اکسسوری تو اتاقش نداشت. رو تختی و بالش‌هاش هم سفید بودن، کم کم حوصلم داشت سر میرفت که کاوه با یه حوله دور کمرش از سرویس اتاقش اومد بیرون، از دیدن بدن نیمه لختش انقد هول شدم که آب دهنم پرید تو گلوم و سرفه‌ام گرفت. کاوه درحالی که سعی میکرد بهم نخنده اومد جلو و زد پشتم.
کاوه-صبر کن برم برات آب بیارم.
دستشو گرفتم-نمیخواد خوبم.
آب دهنمو قورت دادمو گفتم-تو چرا انقد سفیدی آخه؟ میترسم دست بزنم بهت کبود شی.
کاوه-ظاهرم غلط اندازه وگرنه زود کبود نمیشم.
یاد کبودی که رو گونش بود افتادم، یا کاوه دروغ میگه یا باباش جدی خیلی محکم زده بودش. برای اینکه ذهنمو منحرف کنم گفتم- نقاشی میکشی؟
چرخید سمت بوم-هروقت که تایم داشته باشم آره. ولی چون کم پیش میاد وسایلشو جمع میکنم چون خوشم نمیاد دورم شلوغ باشه.
-اوهوم.
کاوه-خب بحث عوض کردنت تموم نشد؟
معذب گفتم-من واقعاً فکر نمیکنم آماده باشم.
کاوه-یه چیزی اذیتت میکنه.
ساکت نگاش کردم.
کاوه تختو دور زد و با فاصله ازم کنارم دراز کشید.
کاوه-بگو.
-چیو؟
کاوه-دلیل مقاومتتو. واسه خودم نمیگم، کلاً اینکه تا این سن رابطه نداشتی نشون میده یه چیزی مانعت میشه پس حرف بزن.
آروم گفتم-ببخشید، من خیلی خودخواهم تا اینجا اومدیم و حالا پا پس کشیدم.
کاوه چرخید سمتم و نگام کرد. اون چشمای نیمه‌بازش واقعا مقاومتمو میشکوند!
-من...خیلی بدن قشنگی ندارم، بابت اون خجالت میکشم.
یکی از ابروهاشو انداخت بالا و گفت-منظورت چیه؟
با یکم مکث گفت-احیاناً اون رد بخیه‌های روی دستتو که نمیگی؟
نگامو ازش گرفتم و گفتم-کاش فقط همون بود.
کاوه خودشو کشید سمتم و نشست روی پاهام، از تصور اینکه الآن زیر حوله‌اش هیچی نپوشیده پشتم لرزید.
کاوه-بزار ببینم.
-نه.
کاوه-ازت اجازه نگرفتم. نشونم بده.
-نمیخوام، چندشت میشه.
با اخم گفت-خودم تصمیم میگیرم. نشونم بده.
با حرص گفتم-خودت ببین پس!
شونه بالا انداخت و سعی کرد تیشرتمو دربیاره. مقاومتو کنار گذاشتم... حس بدی داشتم، نگاهشو میدیدم که با اخم روی جای عمل بعد تصادفم میچرخید. نوک انگشتشو کشید روشون و گفت-چیکار کردی با خودت؟
اشک تو چشام جمع شد، چیکار کردم با خودم؟
کاوه-حتمن خیلی درد داشته...
وقتی خم شد با خودم گفتم حتمن داره بالا میاره، چیزی که انتظارشو نداشتم این بود که لبهاشو رو شکمم حس کنم. داشت جای عملمو میبوسید! سعی کردم پسش بزنم-چیکار میکنی؟
کاوه دستمو که روی شونه‌اش گذاشته بودم برداشت و رد بخیه‌های روی دستمو هم بوسه بارون کرد. باورم نمیشد عکس‌العملش این باشه.
-کاوه؟!
کاوه-متاسفم که زودتر پیدات نکردم، اون موقع نمیزاشتم به خودت انقد آسیب بزنی، ازت در برابر خودت محافظت میکردم. ازت ناراحت نیستم چون اون موقع من تو دنیات نبودم آخه الآن تو دیگه فقط واسه خودت نیستی، نصفت مال منه پس دوست ندارم یه خار به انگشتت بره.
حرفاش خامم کرده بود پس مردد پرسیدم-چرا نصفم؟
کاوه-چون هر آدمی نیاز داره یکمش واسه خودش باشه.منم صاحبت نیستم که کلت مال من باشه.
-به‌ جاش چی به من میرسه؟
کف دستمو گذاشت رو صورتش و گفت-نصف منم مال تو.
-یه شرط داره.
کاوه-بگو.
-اول اینکه دیگه هیجیو ازم قایم نمیکنی.
کاوه-دومی هم در کاره؟
-آره، اگه میخوای مواظبم باشی باید اجازه بدی منم هواتو داشته باشم.
لبخند تلخی زد-کاری از دستت برنمیاد.
-منو اینجوری نبین که چلاقم و نصفم زیر زمینه. میتونم مواظبت باشم!
آروم گفت-منظورم این نبود... ففط مشکل من بزرگتر ازونه که تو از پس حل کردنش بربیای. هیچ‌کس نمیتونه‌.
چشمای کدر شدشو که دیدم پا پس کشیدم، اگه یه چیزیو خوب بدونم اون اینه که کی باید بکشم بیرون و الآن وقتش بود!
-کاوه میدونستی لخت نشستی رو من!؟
حواسش پرت شد...آروم خندید-ببخشید.
ازش پرسیدم-واقعاً مشکلی با اینا نداری؟
کاوه-یادته در مورد پورن چی بهت گفتم؟
-آره گفتی اونا همشون فیک و تقلبی‌ان و ما آدم‌های واقعی هستیم!
کاوه-درسته، آدم‌های واقعی همیشه مثل هم نیستن، یکی کوتاهه، یکی بلند، یکی دماغ بزرگی داره و یکی کوچیک، یکی چشماش روشنه و یکی تیره، یکی هم مث تو رو بدنش جای زخم داره، به جای اینکه ازش خجالت بکشی بهش افتخار کن. این نشون میده تو چقد سخت واسه زندگیت جنگیدی و نجات پیدا کردی، اشتباهاتو نشون میده تا ازشون عبرت بگیری و دیگه تکرارشون نکنی.
اینبار واقعاً اشکم دراومد.
کاوه هول شد-چرا گریه میکنی؟
-از خوشحالیه.
کاوه-خوشحالی؟
-آره...خوشحالم که بهت فرصت دادم این روی معرکه‌ات رو نشونم بدی. تو خیلی خوبی، انقد خوبی که از سرمم زیادی.
کاوه متعجب نگام کرد و پرسید-من خوبم؟
-تو عالی هستی.
کاوه-واقعاً؟
-خودت شک داری؟
کاوه-همه فک میکنن من خیلی بدجنس و عوضی‌ام.
روم نشد بگم درواقع در مقابل بقیه یکوچولو بدجنس و عوضی هستی و حق دارن.
-خو آخه تو این مهربونیاتو بهشون نشون نمیدی.
اخم کرد-لیاقتشو ندارن.
لبخند زدم-آره ندارن.
نگاه کردن به شکم شیش تیکه و بدن سفتش باعث شد تمرکزمو از دست بدم.
-واو. کاوه تو سیکس‌پک داری!
کاوه-تازه دیدی؟
-تازه دقت کردم! میشه بهش دست بزنم!؟
کاوه-اوهوم.
انگشتامو از پایین سینه تا بالای حوله‌ای که دور کمرش بود کشیدم و آب از دهنم راه افتاد.
-.البرز و بردیام دارن ولی جفتشون نمیزارن من بهشون دست بزنم. عاشقتم...
کاوه-عاشق من یا سیکس پکام؟
بدون ذره‌ای مکث و تردید جواب دادم-معلومه که سیکس‌پکات!
نگاه ناامیدشو که دیدم خندیدم-هنوز زوده بهت بگم الکی دلتو صابون نزن و سعی نکن از زیر زبونم بکشی، تازشم من اصن به عشق اعتقاد ندارم.
کاوه- نداری؟
همونطور که از حواسپرتیش سواستفاده میکردم تا بازم دست بکشم روی شکمش گفتم-آره. عشق و عاشقی همش کشکه، به این چیزا اعتقادی ندارم. هرچی هست دوست  داشتنه. من باهات قرار میزارم، اخلاقتو میشناسم، بهت وابسته میشم و عادت میکنم، اگه خوب باشی کم کم به لیست کسایی که دوست دارم اضافه میشی. اینکه تو نگاه اول عاشق کسی بشمو قبول ندارم، درسته ممکنه رو قیافه کسی کراش بزنم ولی اسمش عشق نیس اومدیم و طرف اخلاق گوهی داشت!
کاوه-من هنوز تو لیست کسایی که دوسشون داری نیستم!؟
-چرا هستی! اگه الآن ولم کنی و بری ناراحت میشم. ولی دنیام به آخر نمیرسه و معتقدم تو هم اینکارو نمیکنی و انقد میمونی که دوست داشتنم ریشه بده و عمق بگیره، اون موقع اگه بخوای هم ولت نمیکنم که دل بکنی و بری:)
لبخند زد-نمیتونم صبر کنم برای اون روز.
با مهربونی نگاش کردمو گفتم-بسه هرچی لخت دلبری کردی، بیا استارت اولین سکس منو بزنیم.

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now