یک روز

295 65 56
                                    

گوشه تخت نشسته بودم و به کاوه که سرگردون دور خودش میچرخید نگاه میکردم... صداش کردم، نشنید... دوباره صداش کردم...
کاوه-هوم؟
-حواست کجاست؟ چرا پریشونی؟
کاوه-چیزی نیس...
-نمیخوای بگی نگو... ولی بیا بشین انقد دور خودت نچرخ باشه؟
بطری آبمو از رو پاتختی برداشتم و دادم دستش-یکم آب بخور...

کاوه کل بطری رو یه سره داد بالا و خودشو پرت کرد رو تخت و زل زد به سقف. بعد چند دقیقه خودش شروع کرد-دارا؟
-جونم؟
کاوه-تو... مشکلی با من نداری؟
-چه مشکلی مثلاً؟
کاوه-نمیدونم... گفتم شاید اذیتت میکنم؟ یا پدر لایقی برای آرش نیستم؟
-دیوونه شدی؟
کاوه-همه میگن من بدم...
-گوه خوردن.
کاوه-با خودم گفتم شاید برای تو هم بدم؟
-کی این فکر احمقانه رو کرده تو سرت؟
کاوه-خودت...

-من غلط بکنم!
کاوه-وقتی تعریف کردی چی به اون دکتر گفتی...
-دکتر؟ کامرانو میگی؟
کاوه-آره...
-حالا اون یه چرتی پرونده تو چرا به خودت گرفتی؟
کاوه-دارا... راستشو بگو... پشیمون نیستی؟
-کاوه... به چه زبونی بگم؟ جدا ازینکه دوستت دارم... نه... اصن عاشقتم! دیوونتم... اسیرتم... جدا از همه‌ی اینها... تو خوبی... اصن عالی هستی. تو یدونه‌ی منی... تو باهوشی... تو باشعور و فهمیده‌ای... تو مهربونی... تو صبور و با گذشتی... تو خاصی... خیلی خاص! میدونی چرا؟ چون هیشکی مث تو نیست و همه‌ی این صفات خوبو همزمان نداره. هیشکیو ندیدم که مثل تو کامل باشه...


کاوه-فقط با تو اینم... تو که نبودی... من یا یه هیولای بی منطق و عصبانی بودم، یا یه حقیر تو سری خور و بدبخت... تو که اومدی...

با دیدن بغضش سرشو بغل کردم تا ادامه نده و گفتم-آخه چرا خودتو اذیت میکنی قربونت برم؟ من همون موقع ازت خوشم اومد... حتی اون وقتا هم خواستنی بودی... این مهربونی تو وجودته... همیشه بوده... و تا ابد هم میمونه... و تو یه پارتنر عالی برای من و یه پدر نمونه برای آرشی... گوربابای بقیه... ما برات کافی نیستیم؟
کاوه-من براتون کمم...
چشمامو چرخوندم-لطفا اجازه بده خودمون اینو مشخص کنیم! دیگه نبینم به خاطر حرفای آدمای احمق خودتو سرزنش کنی وگرنه... وگرنه...
کاوه-وگرنه چی؟

با کنجکاوی نگام کرد... ازینکه حال و هواشو عوض کردم خوشحال شدم و با نیشخند گفتم-هوم... قهر میکنم!؟
کاوه-بلد نیستی... اولش خودتو میگیری دو دیقه بعد کلا یادت میره...

راست میگفت... این وقتا حافظم ضعیف میشد...
-خب... تنبیهت میکنم! هان؟ اینو که میتونم...
با دیدن لبخند رو لباش... هرچند کمرنگ، یه نفس راحت کشیدم و محکم گونه‌اشو بوسیدم.
-پس قرارمون اینه... هروقت حتی بفهمم خودتو دست کم گرفتی محکم میزنم در کونت!
کاوه-هرطور شده میخوای اسپنکم کنی؟
-بله!
کاوه-پس من دیگه هیچ وقت خودمو دست کم نمیگیرم! چطوره؟

محکم بغلش کردم-همینکه دارمت کافیه حالا با اسپنک یا بدون اسپنک!
یکم آروم تو بغلم نگهش داشتم تا وقتی که باز یه حرفی زد که یخ زدم.
کاوه-میگم... تو از کامران خوشت نمیاد؟
پوکر گفتم-هااان؟
کاوه-آخه خیلی تایپته! همش بهش حسودیم میشد...
شت... چطوری فهمید؟ اصلاً خودمو نباختم...
-معلومه که نه. تایپ من تویی!
کاوه-آخه...
-آخه و کوفت! این چه فکر زشتی بود که از ذهنت گذشت؟ اه اه... من بیشتر رو مغز سکسی کراش میزنم نه اینکه حالا هرکی از نظر ظاهری تایپم بود خوشم بیاد... این آدم خیلی بیشعوره و من بیشعورا رو دوست ندارم.

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now