یک روز

318 63 81
                                    

-به نظرم یه چیزی کمه!
آرش-هوم... شاید کالباس؟
-کالباس؟ نه! لوبیا!!! چندتا کنسرو تو کابینت پایینی هست بگرد ببین کنسرو لوبیا هم داریم؟
غر زد-پس کالباس چی؟ مامان دریا تو سالادماکارونی کالباس ریخته بود.
-کالباس نداریم و...
آرش-خب بخریم. خودم زنگ میزنم به بابا میگم برامون بخره...
-عزیزم... من گیاهخوارم پس تو سالاد ماکارونیم کالباس نمیریزم.

آرش-یعنی هیچ وقت گوشت نمیخوری؟؟؟
-بله.
آرش-کباب هم‌نمیخوری؟
خندم گرفت-کباب دوس داری وروجک؟
آرش-معلومه! کی دوست نداره؟
-من!
آرش-یعنی من دیگه نمیتونم کباب بخورم؟
-معلومه که میتونی فسقلی... ما که همش از بیرون غذا میگیریم هر وقت خواستی بگو برات سفارش میدیم. تازه زیاد میری خونه مامان اینا اونام که گوشت مصرف میکنن پس مشکل کجاست؟

آرش-مشکل الآن سالاد ماکارونی بدون کالباسه!!!
نگاهش کردم، به نظر نمیومد کوتاه بیاد... گوشیمو درآوردم و شماره کاوه رو گرفتم.
کاوه-جانم؟
-جونت بی بلا... کاوه داری میای میشه یکم کالباس بخری؟
تعجب کرد-کالباس؟
-آره... دارم برای شام سالادماکارونی درست میکنم، آرش سالاد ماکارونی بدون کالباس دوست نداره...

کاوه-آهان... باشه... چیز دیگه‌ای نمیخواین؟
-چیز دیگه..؟
آرش-نوشابه! کوکاکولا!!!
-کوکا...
کاوه-باشه عزیزم. نزدیکم زود میرسم.
-مواظب خودت باش. خداحافظ...
قطع کردم، دروغ چرا، یکم ناراحت شده بودم. خب حالا سالاد ماکارونیتو بدون کالباس بخور چی میشه؟

آرش-دارا..؟
-هوم؟
آرش-کنسرو لوبیا!
-ممنون.
آرش-ناراحتت کردم؟
-نه واسه چی باید ناراحت شم؟
آرش-خب سالادماکارونی بدون...
پریدم وسط حرفش-میدونم فهمیدم... بدون کالباس خوشمزه نیست! اوکی! من دیگه کمک لازم ندارم میتونی بری به کارات برسی...

آرش-ناراحت شدی!
-میگم نشدم!!!
آرش-پس ثابت کن...
-چطوری ثابت کنم ناراحت نیستم؟
آرش-بخند!

لبخندم جمع شد و پوکر گفتم-منکه الآنشم دارم میخندم...
آرش-منظورم یه لبخند واقعیه! این یکی انگار از روی ناراحتیه...
متعجب گفتم-تو واقعاً متوجه فرقشون میشی؟
آرش-گولت زدم...الآن اعتراف کردی...

آه کشیدم-خیله‌خب... ناراحت شدم! مهم نیست... تو فقط یه بچه‌ای! من باید یکم صبرمو بیشتر کنم...
و زیر لب غر زدم-هرچند اصن مث بچه‌ها رفتار نمیکنی...

آرش چسبید به پاهام گفت-ببخشید ناراحت نشو خب؟ نمیخواستم ناراحتت کنم.
یدونه لوبیا گذاشتم تو دهنش و گفتم-باشه باشه... توهم منو ببخش که انقد نازک‌نارنجی‌ام باشه؟

خندید-باشه. لوبیام خوشمزس!!!
-اوهوم.

لوبیاها رو ریختم تو ظرفی که ماکارونی و ذرت و نخودفرنگی و قارچ و خیارشور رو از قبل ریخته بودم و گفتم-خب فقط سس مونده... و کالباس! صبر کنیم تا کاوه بی...

We Might Be Dead By TomorrowHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin