-پایینتر... اوهوم... خوبه... همونجا! آیی...
کاوه-حس خوبی داری؟
-عالیه. تو عالی هستی!
کاوه خندید و محکمتر ادامه داد.
-مرسی کاوه... واقعا بهش نیاز داشتم. حالا تو دراز بکش..!
کاوه-من؟ لازم نیست دیرمون میشه...-وقت داریم.... آرش که هنوز از حموم نیومده منم میخوام ماساژت بدم! دلت میاد این دستای جادویی رو رد کنی؟
لبخند زد-نه دلم نمیاد.
و جامون رو باهم عوض کردیم.
-خب؟ کجا رو ماساژ بدم؟ سرت؟ گردنت؟ کمرت؟ پاهات؟
کاوه-سرم لطفاً!و سرش رو روی پام گذاشت... آروم با انگشتهام سرش رو ماساژ میدادم و لبخند میزدم و از دیدن صورتش که آروم بود و لبخند کمرنگش لذت میبردم... دیدن آرامش کاوه واقعاً خوب بود... اینکه استرس نداشت، اخم نکرده بود و از همه مهمتر! عصبانی نبود... آخرش محکم پیشونیشو بوسیدم. با همون لبخند قشنگ چشمهاشو باز کرد و دستم که رو صورتش بود رو به لبهاش نزدیک کرد و بوسید.
کاوه-دست شما درد نکنه!میخواستم خم شم و ببوسمش که آرش از سرویس اتاقمون اومد بیرون...
آرش-مرسی بابا! مرسی دارا! من میرم لباس بپوشم.
-ازین به بعد لباستو با خودت بیار هوا کم کم سرد میشه ممکنه سرما بخوری.
آرش-باشه...
با هم رفتنشو تماشا کردیم. انگار دیشب خودشو خیس کرده بود چون صبح ازمون اجازه گرفت بره حموم و خودش تنهایی رو تختیشو انداخته بود تو ماشین لباسشویی... ما هم سوال پیچش نکردیم که معذب نشه...
کاوه-من میرم موهاشو خشک کنم.
-منم لباسمو عوض میکنمو میام.و با لبخند رفتنش رو نگاه کردم و زیر لب خداروشکر کردم... نسبت به چند روز گذشته آرومتر شده بود و زندگیمون یکنواخت و آروم پیش میرفت و این خیلی بیشتر از خوب بود.
کاوه طبق روال این چند روز منو آرش رو رسوند و دوباره یادآوری کرد امروز بعد مدرسه من میرم دنبال آرش... بیشتر مثل این بود که به من یادآوری میکنه تا آرش و خب حق داشت چون یادم رفته بود.
مثل همیشه یه روز کاری خسته کننده دیگه رو شروع کردم. تنها قسمت خوب شغلم این بود که میتونستم کلی کتاب بخونم... با خوشحالی کتابی که تازه شروع کرده بودم رو باز کردم تا ادامهاش رو بخونم.
-از پونزده سالگی دریانوردیام شروع شد و از چهار سال گذشته روی هیچچیز به اندازه اقیانوس شناخت پیدا نکردهام. وقتی مایداس هستم شدیداً دلم میخواد بخوابم . یه جور خستگی دائمی که از مثل یه شاهزاده رفتار کردن سرچشمه میگیره ، حتی موقعی که با اشخاص درون دربار صحبت میکنم خوابآلود میشم و به زور خودم رو بیدار نگه میدارم. وقتی روی عرشهی ساد هستم، به زور میخوابم . به نظر نمیاد هیچ وقت به اندازه کافی خسته بشم. همیشه ضرب و تپش پایداری وجود داره . انگار که صاعقه درون رگهام شلیک شده باشه... تمام مدت هوشیارم و اونقدر با شور و اشتیاق انباشته شدم که وقتی خدمه میخوابن، من روی عرشه دراز میکشم و ستارهها رو میشمارم ، باهاشون شکل درست میکنم و با اون شکلها داستان میسازم. از تموم جاهایی که بودهام و خواهم بود . از تمام دریاها و اقیانوسهایی که تا حالا دیدهام و تمام مردانی که تا حالا به خدمت خودم درآوردهام و تمام شیاطینی که تا به حال شکار کردهام .
هیجان اینکار هیچوقت تمومی نداره ، حتی وقتهایی که دریاها مرگبار میشن ، حتی وقتی میشنوم نغمهی معروفی هست که روحم رو تسخیر میکنه و باعث میشه به عشق ایمان بیارم ، انگار که اولین باره عاشق میشم . خطر، فقط عطشم رو بیشتر میکنه.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ESTÁS LEYENDO
We Might Be Dead By Tomorrow
Romanceتو روشنی قلب منی؛ خودم را به هدر ندادهام!... 🌿 Give me all your love now 'Cause for all we know We might be dead by tomorrow... 🌿 #هپی_اند #happy_end By:imrockcandy🍭