یک روز

317 71 78
                                    

فاک!!! اینجور که با اخم نگام میکرد نمیتونستم دروغ بگم.
کاوه-دستت چرا کبوده؟
-چیزه... افتادم.
کاوه-کی؟
-دیروز... وقتی نبودی... باور کن چیز مهمی نبود.
کاوه-فقط همین؟ جای دیگه‌ایت آسیب ندیده؟
-اوم... زانوم. یکوچولو کبود شده ولی چیز مهمی نیس.
کاوه-پای راستت؟
-آره.
کاوه-پای چپت چی؟
-روی پای راستم افتادم.

کاوه بدون حرف بلند شد رفت، خداروشکر کردم که نگفتم درواقع به پای چپم هم فشار زیادی وارد شده بود و از شدت درد تا چند دقیقه حتی نمیتونستم خوب نفس بکشم.

با کرم ضد درد و کبودی برگشت.
-درد نمیکنه.
اهمیت نداد.
-انقد اخم نکن دیگه. چیزیم نشده.

کاوه-بهت چی بگم؟
خودمو لوس کردم-هیچی نگو! بغلم کن...
اخماش باز نشد و کوچیکترین اهمیتی به درخواستم نداد و همونطور اخمو گفت-الآن چطوری برم و تنهات بزارم؟

-من دیروز افتادم و اگه جاش کبود نمیشد نمیفهمیدی پس الکی نگرانی... تازه به خاطر تو مجبور شدم مرخصیمو تا یه هفته تمدید کنم! اصلا نمیدونم چطوری تاحالا شغلمو از دست ندادم.
کاوه-خب میای پیش خودم.
-نخیر خیلی ممنون! همینم مونده هی با بابات روبرو شم. کار خودم خیلیم خوبه.

کاوه-اگه افتخار قبلا به خاطر حرمت دوستی با بابا و مامانت نمیتونست اخراجت کنه الآن به خاطر من جرعتشو نداره! نگران نباش تا روزی که خودت بخوای هیچی شغلت رو تهدید نمیکنه. تازه بهم پیشنهاد داد تا اتل پاتو باز نکردی بمونی خونه و استراحت کنی.

-هان؟ تو که قبول نکردی؟
کاوه-نه. گفتم یه هفته بیشتر کافیه. البته اگه بخوای به صدمه زدن به خودت ادامه بدی ممکنه پشیمون شم.
اخم کردم-کاوه... از کی انقد دیکتاتور شدی؟ کاوه خودمو پس بده.
آه کشید-وقتی نگرانتم نمیتونم مهربون باشم.

آروم در کرمو بست و گذاشتش رو پاتختی و بعد به پاهاش ضربه زد، منظورشو فهمیدمو سریع سرمو رو پاش گذاشتم. دست کشید لای موهام و با لبخند کمرنگی بهم زل زد.
-به چی نگاه میکنی؟
کاوه-کک و مک‌هات باز پررنگ شدن.
دست کشیدم رو بینیم و غر زدم-یادم میره از ضدآفتاب استفاده کنم.

کاوه-بهتره که استفاده کنی ولی من عاشق کک و مک رو صورتتم.
خندیدم-تو عاشق همه چیز منی! حتی خال گوشتی‌هامو هم دوس داری.
کاوه هم خندید-درسته. همه‌چیزت برام قابل ستایشه.

دستامو دور کمرش پیچیدمو سرم تو شکمش قایم کردم-انقد رک نگو نمیگی خجالت میکشم؟
دوباره خندید و چیزی نگفت. آروم و زیر چشمی نگاش کردمو گفتم-نمیشه امروز نری؟ هنوز نرفته دلم داره تنگ میشه.

کاوه-مجبورم عزیزم ولی قول میدم زود برگردم.

خوومو جمعو جور کردم.
-باشه پس زودتر برو.
کاوه-چرا؟
-که زودتر برگردی دیگه!

کاوه-تو چیکار میکنی؟
-میرم حموم.
کاوه-صبر کن بیام باهم بریم.
مخالفت نکردم-باشه...
کاوه-چیزی نمیخوای؟
-همه‌چی خوبه منم‌خوبم‌ برو‌ دیگه...

We Might Be Dead By TomorrowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora