یک روز

166 45 21
                                    

خسته بودم... خوابم میومد... شب قبلش تا صبح کلی خواب کوتاه و مسخره دیده بودم و خوب نخوابیده بودم. ظهر هم به لطف آرش نشد یکم چشم رو هم بزارم. دست روی صورتم کشیدم، خیلی زبر و تیغ تیغی شده بود! کاشکی اصلاح میکردم خوابم هم میپرید و سرحال میشدم. به ساعت نگاه کردم. هنوز وقت داشتم، به هرحال یه ته ریش دو سه روزه زیاد هم وقت نمی‌گرفت. رفتم دسشویی و عصاهامو کنار گذاشتم، نچ نچ داراخان یخورده از کاوه یادبگیری بد نیست هر روز صبح اصلاح میکنه و صورتشو برق میندازه برعکس تو... تو دلم سر خودم غر میزدم و چندثانیه منتظر موندم آب گرم شه. بعد شستن صورتم ازونجایی که حال شستن براش و کثیف‌کاریای بعدشو نداشتم با انگشتام فوم اصلاحو مالیدم به صورتم.

داشتم مطمعن میشدم فوم به همه جا مالیدم که در دسشویی باز شد و طبق معمول آرش بدون در زدن اومد تو! پیش اومده بود که من بیچاره وسط ریدن بوده باشم و آقا بدون در زدن بیان تو امرشون رو بگن و آخر سر دوتا ایش و پیف هم تحویل بدن انگار من به زور وسط دسشویی جلسه راه انداختم..!

آرش-چیکار میکنی؟
و کنارم ایستاد و با چشمای مشتاق نگام کرد. کاشکی بچم نبودی و بهت میگفتم مگه کوری؟ ولی این گوری بود که کاوه برام کنده بود پس لبخند زدمو با حوصله توضیح دادم-میخوام ته‌ریشمو بزنم.
آرش-منم نگاه کنم؟
-آره عزیزم.
و یه نیم نگاه بهش انداختم-آماده شدی؟
با خوشحالی سرتکون داد-آره. تو زودتر بزن بریم دیگه!
-باید یکی دو دیقه صبر کنم.
ابرو بالا انداخت-برای چی؟
-که ریشام و پوستم یخورده نرم شن!
آرش-بابا صبر نمیکنه.
-خب اون هر روز انجامش میده.

با تعجب سر تکون داد و دیگه چیزی نگفت. دقیق‌تر نگاش کردم و گفتم-آرش امروز هوا سرده چرا انقد کم لباس پوشیدی؟ سرما میخوری...
آرش-خب هر وقت خواستیم بریم کاپشنمو میپوشم.
-میدونم ولی خونه‌ی مامان‌اینا سردتر از خونه‌ی خودمونه برو آستین‌بلند بپوش.
نق زد-باشه... بعداً عوض میکنم.
-باشه عزیزم.

از بس که بردیا گرمایی بود هر وقت که بود همیشه دمای خونه رو تو کمترین‌ حالت ممکن نگه میداشتن. جالب بود که سرمایی بودن من اصلاً به پشمای مبارکشون هم نبود! باز یادش افتادم اعصابم خورد شد. ژیلتو براشتم حداقل حرصمو یجوری خالی کنم.
آرش-الآن نرم شد؟
-چی؟
آرش-ریش سیبیلات دیگه!
-آهان... آره...
و با پررویی گفتم-بعدش جون میده لپامو ببوسی!
خیلی جدی سر تکون داد-باشه...
گاهی فکر میکردم شاید اون بیست سال ازم بزرگتره و من جای پسرشم!

خجالتزده و شرمگین به کارم ادامه دادم! تموم که شد اینبار با آب سرد صورتمو شستم و آردم با حوله خشک کردم.
آرش-ازون ژلا نمیزنی؟ ازونا که بابا میزنه؟
یکم فکر کردم.
-خوب شد گفتی... داشت یادم میرفت.
افترشیو کاوه رو برداشتم چون خودم تموم کرده بودم.

-هوم... تموم شد!
آرش-حالا بوس!!!
خم شدم بغلش کردم. احتمالاً قلقلکش اومد چون غشغش خندید. دستاشو دور گردنم حلقه کرد و بعد با نگرانی پرسید-کمرت درد نگیره؟
-هاه... فلفل نبین چه ریزه من دستا و کمر خیلی محکمی دارم!
آرش-من فقط میدونم بازوهای تو نصف بازوهای بابا هم نیست!
بادم خوابید. آرش فهمید و سریع از دلم درآورد.
اول لپمو محکم بوسید و بعد همون طوری که کاوه بعد بوسیدنش میخندید خندید و دقیقاً مثل کاوه گفت-به به! خوشمزس!
چلوندمش... کوچولوی خوردنی!

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now