یک روز

354 82 36
                                    

با دیدنش لبخند نشست رو لبم. اون ولی حواسش بهم نبود و سربه‌زیر غرق فکر شده بود...
-کاوه؟
سریع سر بلند کرد و لبخند زد-خسته نباشی.
سر تکون دادم و گفتم-نیستم. خیلی وقته منتظری؟
کاوه-نه تازه رسیدم.
عصاهامو دادم بهش و خودم سوار شدم. اونم نشست ولی استارت نزد.
گفتم-کاوه الآن یکم زود نیس؟
کاوه-الآن که قرار نیس بریم خونتون! قبلش باید یکم خرید کنیم.
-جدی؟ چی میخوای بخری؟
کاوه-واسه مامانت باید گل و شکلات بگیرم، تو فکرم بابت کاری که واسم انجام داد یه کادو هم واسش بگیرم، مامانت از چی خوشش میاد؟
-گل و شکلات کافیه زیاده‌روی کنی مامانم موذب میشه.
کاوه-نچ‌... ولی من واقعا دلم میخواس لطف مامانتو جبران کنم.
-همینکه افتخار میدی و میای خونمون کافیه‌.
لپمو کشید و گفت-مسخرم نکن.
-نمیکنم.
خواست استارت بزنه که دستمو گذاشتم رو دستش و گفتم-صبر کن.
ابرو بالا انداخت و گفت-چیه؟
-نمیخوای کادو تولدتو بگیری؟
تعحب کرد-کادو؟.
-میدونم چند روز دیر شده ولی خب...
کیفمو باز کردم و باکس کادوشو گذاشتم تو دستش.
-چون من خیلی از کادوهات خوشم اومد واسه خودمم ازشون خریدم.
لبخند زد و باکس رو باز کرد. اولین چیزی که واسش خریده بودمو درآورد. یه چشم‌بند با طرح سالیوان کارخانه‌هیولاها بود.
- بامزه نیس؟ مایک بزاوسکی‌شو هم برا خودم گرفتم وقتی پیش هم بخوابیم ازشون استفاده میکنیم و با کلی حس خوب میخوابیم.
خندید و گفت-خیلی بامزس!

یه باکس کوچیک که تو باکس اصلی بود رو در آورد.
کاوه-این چیه؟
-بازش کن.
بازش کرد... یه زنجیر با یه آویز بود.
کاوه-این یه...
-یه قلابه ماهیگیریه!!! یکم بی معنیه ولی وقتی مال منو ببینی بامعنی میشه!
کاوه-ببینم!؟
زنجیر رو از زیر تیشرتم درآوردم و نشونش دادم.
کم کم لبخند زد... آویز من یه ماهی کوچیک بود.
کاوه-بندازش گردنم.
-جدی؟
کاوه-اوهوم.
قفلشو باز کردم و دور گردنش بستم. اونم بعد لمس کردنش فرستادش زیر پیرهنش.
-خوبه امروز کراوات نبستی وگرنه سختت میشد.
کاوه-بسته بودم وقتی رسیدم اینجا بازش کردم.
به باکس رو پاهاش نگاه کرد و گفت.
کاوه-بازم هست!!!
-معلومه که هست. مگه میشه من به کسی کادو بدم و کتاب توش نباشه؟ چون گفتی از کتابهای تاریخی خوشت میاد اینو خریدم برات. من خودم عاشق یونان باستانم و اینم نربوط به همون دوره‌اس.
لبخند زد-ممنونم.
منم بهش لبخند زدم و دندونامو نشونش دادم و بعد با پررویی خاصی که فقط از خودم برمیومد گفتم-ممنونم خالی کافی نیس! یه ماچی موچی بوسی کیسی فرانسوی‌ای...
باکسو از رو پاش برداشت و گذاشت صندلی عقب و منو کشید سمت خودش، همونطور که با کمکش روپاهاش مینشستم پرسیدم-کسی نبینتمون!؟
کاوه-شیشه‌ها دودیه و جلومون هم دیواره. کسی نمیبینه.
بیخیاله استرس و نگرانی روپاش نشستم و دست انداختم دور گردنش و محکم لپشو بوسیدم.
-چقد شیرینی شما.
ریز خندید و گردنمو آروم گاز گرفت.
-هی... نمیگی کبود میشه!؟
کاوه-خب گرفتم که کبود شه دیگه...
قبل اینکه بتونم بیشتر غر بزنم دهنمو با لباش بست. منم همراهش ادامه دادم. واسه نفس گرفتن یه کوچولو از هم فاصله گرفتیم و با همون فاصله کم بهم زل زدیم.
کاوه-میشه یکم دیگه تو بغلم بمونی؟
سر تکون دادم و راحت نشستم تو بغلش.
-پات درد گرفت بهم بگو خب؟
کاوه-باشه.
سرم تقریباً روی سینه‌اش بود و ضربان قلبشو حس میکردم.
-لباست چروک میشه.
کاوه-مهم نیس به هرحال قرار نیس اینو امشب بپوشم!
-میری خونه؟
کاوه-نه. قراره یه سری از لباسام که تازه رسیدن رو تحویل بگیرم یکیشو میپوشم.
-یعنی چی تازه رسیدن!؟
کاوه-خب... یادته گفتم کت و شلوارم رو واسه خودم میدوزن؟ یه مدت پیش چندتا سفارش دادم زنگ زدن گفتن رسیده و برم تحویل بگیرم.
-اونو که میدونم. اینکه گفتی رسیدن واسم عجیب بود مگه از کجا اومده؟
کاوه-آهان. ایتالیا.
پشمام ریخت و ازش فاصله گرفتم-یعنی مثلا این کتی که تنته رو تو ایتالیا واست دوختن!؟
آروم گفت-آره.
-واااو! من میدونم تو پولداری ولی هردفعه بیشتر از دفعه قبل متعجبم میکنی.
کاوه آروم خندید-خب توعم منو با این تعجب کردنت سوپرایز میکنی. تازه من از یه برند ایرانی استفاده میکنم خیلیا رو میشناسم که همین شخصی‌‌دوزی لباس‌هاشون رو تو برند‌های معروف خارجی انجام میدن.
-مگه نگفتی ایتالیا.
کاوه-لباس‌های من از برند ایرانی‌ان. پارچه‌هاش اینگیلیسی‌ان و تو ایتالیا دوخته میشن ولی هویت لباس به جنس و محل دوختش نیس به طراحشه.

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now