یک روز

262 59 76
                                    

بعد یه روز سخت باهم وارد خونه شدیم.
-آخیش... هیچ‌جا خونه خود آدم نمیشه...
کاوه-تا شام خیلی مونده من گشنمه.
-منم. تو چی آرش؟
آرش-آره.
کاوه-پس من یه عصرونه ساده آماده میکنم بخوریم‌.

با تعجب به سمت آرش که بهم گفت پیس پیس برگشتم. اشاره کرد برم پیشش...
-چیشده؟
آرش-لباساتو عوض کردی میای تو اتاقم؟ باید یچیزی بهت بگم.
-باشه.
آرش-به بابا نگی!؟
-نمیگم. برو لباساتو عوض کن دستو صورتتو بشور.

با تعجب و البته استرس اینکه چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه رفتم‌ تو اتاق.
کاوه-آرش چی گفت؟
-هیچی... لباسامو عوض کنم میرم ببینم چی میخواست بگه.
کاوه-دریاجون گفت امروز خیلی گرفته و ناراحت بود، ازش پرسیدم چیزی نگفت، ببین میتونی بفهمی چیشده؟
-باشه حتماً‌.

لباسامو عوض کردم و رفتم سراغ آرش. رو تختش نشسته بود و منتظرم بود.
-جونم عزیزم؟
آرش-هییییس... درو ببند.
درو فقط بردم جلو تا اگه کاوه صدامون کرد بشنویم.
-چیشده؟
آرش-امروز از مدرسه زنگ نزدن؟
-نه!
آرش-مطمعنی؟
-آره. اگه زنگ میزدن کاوه بهم میگفت. چیشده؟

دست به سینه نشست و لب ورچید-میشه فردا بیای مدرسم؟
-من بیام؟
آرش-معلممون گفت فردا بابامو ببرم مدرسه... تو هم بابامی مگه نه؟
ته دلم از ذوق قیلی ویلی میرفت ولی تو صورتم نشون ندادم چون نگرانی از دلیل این حرف به ذوقم میچربید.
-اول بگو چیشده..؟

آرش-خب... با یکی از بچه ها یکوچولو دعوام شد. داشت برام قلدری میکرد، منم فحشش دادم، همون لحظه معلممون رسید و شنید. بهم گفت فردا با بابام برم مدرسه.
-هوم... باشه فکر کنم بتونم بیام.
ذوق زده گفت-و به بابا نمیگی؟
-نمیشه نگم ولی...
آرش-ناراحت میشه خب.
-یکاریش میکنم.
آرش سرشو رو شونم گذاشت و با ناراحتی و استرس گفت-نفهمه باشه؟


آروم گفتم-خب چرا؟
آرش-نمیخوام ازم ناامید شه. یهو پسم بده چی؟
شوکه گفتم-پست بده؟ مگه لباسی که پست بدیم؟
آرش-دروغ نگو... خودم چندتا بچه رو قبلاً دیدم که برگشتن پرورشگاه... تازه اونا بچه‌های خوبی بودن، من‌ برگردم دیکه هیچ شانسی ندارم.
دست خودم نبود، از فکرش هم انقدر ترسیدم که محکم چسبوندمش به خودم و بغلش کردم.
-آرش همین الآن ساکت میشی و دیگه یه کلمه هم‌ نمیگی. مگه از رو جنازه من رد بشه کسی که بخواد تو رو ازم جدا کنه.

آرش هم محکم بهم چسبید و با بغض گفت-نه نمیر لطفاً.
چندبار محکم موهاشو بوسیدم و گفتم-نمیمیرم، هیچ‌جا نمیرم، همیشه مواظبتم. تو پسر کوچولوی شیطون دردسرساز خودمی ولی با همه‌ی این‌ها بازم مال منی و دوستت دارم. من سخت دل میبندم ولی دل کندن بلد نیستم، میفهمی؟
آرش-واسه همینه که بهت اعتماد دارم. پیش تو میتونم خودم  باشم.
بغضم گرفت-منو کاوه دوستت داریم باشه؟ قرار نیست هیچ‌جایی بری... خب، شاید وقتی هیجده سالت شد اجازه بدم برای دانشگاه بری یه شهر دیگه... شاید یه کشور دیگه! ولی تا اون موقع حق نداری حتی یه روز ازم دور باشی وروجک.

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now