یک روز

163 44 30
                                    

-هوووم، خونه‌ام!
کاوه-خونه؟ نرفتی خونه مامانت‌اینا؟
-نه، خیلی زود بود، بدون تو اونجا حوصله‌ام سر میره! اومدم خونه دوش گرفتم تو بیا دنبالم باهم بریم.
کاوه-باشه جونم، من تو راهم، زودی میبینمت.
-منتظرم. مواظب خودت باش.

قطع کردم و رو تخت دراز کشیدم، به حرفای خانوم دریاباری فکر میکردم و خب، اینکه ذوق زده شدم دست خودم نبود! واقعاً نیاز داشتم بدونم همونقدری که کاوه و آرش تو زندگی من مهم و پررنگن، منم براشون ارزشمندم! خرذوق و بی هدف دور خودم میچرخیدم که گوشیم لرزید، کاوه به این زودی رسید؟ گوشیمو برداشتم، مامان بود.

-بله؟
آرش-دارا! کجایی پس؟
-علیک سلام!
آرش-سلام.
-اومدم خونه...
آرش-تنهاتنها؟ من چی پس؟
-عزیزم اومدم دوش گرفتم ماشینو گذاشتم تو پارکینگ، کاوه داره میاد دنبالم که بیایم اونجا.
آرش-آهان. مشاوره‌ات خوب بود؟ مشاورت خوش اخلاقه؟ اونجام پر از اسباب‌بازی و کتابه؟
-همه چی خوب بود، و نه متاسفانه اونجا خبری از اسباب بازی و کتاب نیست.
آرش-چه هیف! مشاور من یه عالمه کتاب و اسباب بازی تو مطبش گذاشته!
لبخند زدم و به روش نیاوردم خودم میبرمش و میدونم اونجا چه خبره!

-واقعاً هیف شد. ولی اگه بخوای میتونم ببرمت مشاورمو ببینی!
آرش-هاها... مامان دریا صدام میزنه‌، زود بیا، بای بای!
و منتظر خداحافظی من نموند. به فرار کردنش خندیدم. بچه پررو داره به من پز مشاورشو میده.
دوباره گوشیم لرزید. فکر کردم لابد چیزی یادش رفته.

-جونم عزیزم؟
مامان-منم دارا.
-سلام مامان. جانم؟
مامان-هیچی زنگ زدم بگم اومدنی برا خودت شام بگیر بیار!
-چرا؟
مامان-امروز با آرش کیک پختیم. وقت نشد شام درست کنم، گفتم بابات برامون کباب درست کنه، رستوران گیاهی نمیشناسم یچیزی برات سفارش بدم خودت برو یچیزی برا خودت بگیر.
-چشم. ممنون که بهم گفتین.
مامان-کی میاین؟
-یکم دیگه کاوه میرسه.
مامان-باشه. مواظب خودتون باشین.
و قطع کرد.


به سقف خیره منتظر موندم تا کاوه زنگ بزنه، کاوه زنگ نزد و مستقیم اومد بالاسرم!
کاوه-دارا؟
-ترسیدم! چرا اومدی؟ زنگ میزدی بیام.
کاوه-چرا لباس نپوشیدی هنوز؟
-گرمم بود. بهم لباس بده.
لبخند زد-باشه.
جلو کمدم ایستاد و پرسید-چی میپوشی؟
-فرقی نداره. خودت انتخاب کن.
کاوه-باشه.
نشستم و منتظر نگاش کردم، لباس‌هایی که انتخاب کرد رو پوشیدم و عصاهامو برداشتم-خب بریم!

کاوه-رنگت پریده گشنت نیست؟
-چرا اتفاقاً ضعف کردم.
کاوه-بشین یچیزی بدم بخوری بعد میریم‌.
پشت میز ناهارخوری نشستم و گفتم-مامان کوکی پخته! نمیخوام سیر باشم.
کاوه-باشه، الویه میخوری؟
پوکر گفتم-میگم نمیخوام سیر شم..!
خندید-کم بخور.
یکم الویه رو نون مالیدم و گفتم-نوشابه!
کاوه برام نوشابه ریخت.
-بیا اولیو تو بخور.
کاوه-خودت بخور‌.
-نچ تا نخوری نمیخورم.

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now