یک روز

436 87 85
                                    

-جدی خیلی نگرانم.
البرز-دارا، ما نیم ساعته داریم حرف میزنیم تاحالا سی دفعه گفتی نگرونی خب پاشو برو خونه ببین در چه حالیه.
اخم کردم-خب اگه میشد که میرفتم، خیلی مرخصی ندارم نمیتونم.
البرز-زنگ بزن بهش.
-میترسم خواب باشه صبح میومدم بیدارش نکردم.
البرز-اوکی من تسلیمم هرکاری خودت میدونی انجام بده.
-مشکل همینجاست که من نمیدونم چیکار کنم‌ همش با خودم میگم تنهایی کار دست خودش نده ولی اگه میموندم پیشش هم ناراحت میشد حقم داره بچه نیس که بمونم و بپامش.
البرز-بهترین کار اینه که بهش فکر نکنی، اینجوری فقط خود خرتو اذیت میکنی. از همون کارا که همیشه انجام میدی انجام بده و حواس خودتو پرت کن، کتاب بخون، به کارای شرکت برس چمیدونم...
-میدونی چند روزه هیچ کتابی نخوندم؟ اصن وقت نمیکنم یا وقتش که هست ذهنم پریشونه و تمرکز ندارم.
البرز-میدونم بدون تمرکز کتاب نمیخونی.
-میخوام زنگ بزنم به خانوم دریاباری ازش مشورت بگیرم نظرت چیه.
البرز-نظرم اینه که چرا به فکر خودم نرسید؟ برو برو زنگ بزن شاید خودتم یکم آروم بگیری.
-باشه.
البرز-مواظب خودت باش مشکلی پیش اومد زنگ بزن درسته خودم نیستم ولی نیما و الوند رو که میتونم بفرستم سراغت...
-مشکلی پیش بیاد تا نیما بخواد بهم برسه که جنازه میشم.
البرز-واسه همین اسم الوندو هم آوردم اون بهت نزدیک تره.
-میدونم شوخی کردم.
البرز-اوکی برو. منو بیخبر نزار.
-نمیزارم.
البرز-خدا به همرات.
لبخند زدم-خدافظ.
قطع کردمو آه کشیدم، به خاطر مشکلات کاوه اونجوری که باید ذهنم درگیر و غصه‌دار رفتن البرز نبود و نمیدونستم بابتش خداروشکر کنم یا عذاب وجدان بگیرم؟

بالاخره با خودم کنار اومدم و شماره خانم دریاباریو گرفتم. خوشبختانه بعد یکم جواب داد.
تراپیست-الو؟ دارا؟
-سلام خانوم دریاباری، مزاحم که نیستم؟
تراپیست-نه فقط تعجب کردم تاحالا بهم زنگ نزده بودی ممکن بود از تو مخاطبام حذفت کنم!!!
به شوخی بیمزه‌اش الکی خندیدم.
تراپیست-میدونم زنگ نزدی حالمو بپرسی و جلسمون دو روز دیگس، جریان چیه؟.
آروم گفتم-یه اتفاقایی افتاده...
تراپیست-بگو بهم.
همه چیزو براش تعریف کردم، از رفتن البرز تا اومدن کاوه.
تراپیست-کاوه الآن چطوره؟
-خوبه.
تراپیست-منظورم رفتارش با خودت نیست! در کل چطوره؟

-آهان! تعریفی نداره، میشینه یه گوشه میره تو خودش، رفتارش با خواهرش هم خیلی تهاجمی و عصبی بود، خیلی میخوابه و تا مجبورش نکنم چیزی نمیخوره.
تراپیست-کاوه الآن تو موقعیت حساسیه و خوب یا بد تو دیگه مسئولیتشو قبول کردی پس باید خیلی مواظب باشی. قبل اینکه حرف بزنی خوب فکر کن و چیزی نگو که ناراحت شه. حتمن هم تو و هم کاوه جلسه بعدی تراپیتون رو بیاین. اگه تو نتونستی بیای مهم نیست ولی کاوه حتمن باید بیاد.
-اوکی.
تراپیست-تحریکش نکن باشه؟ مخصوصاً علیه خانوادش نباید تحریک شه.
-حواسم هست.
تراپیست-الآن سر کارتی؟
-اوهوم.
تراپیست-هر چند وقت یبار زنگ بزن حالشو بپرس ببین چطوره؟ الآن تو دوره حساسیه، خوشحالم حداقل خواهر ها و برادرش اینبار متوجه اشتباهشون شدن و طرف کاوه رو گرفتن. خودش هم باید قبولش کنه.
-فعلاً که نکرده.
تراپیست-من باهاش صحبت میکنم. تو هم ایندفعه که خانواده کاوه رو دیدی براشون شرط بزار باید باباشون رو مجبور کنن بیاد تراپی.
ترس برم داشت-یعنی چی؟
تراپیست-تنها راه بهبود کامل و جبران گذشته کاوه اینه که بتونه باباشو به عنوان کسی که مشکلات روحی و روانی داشته ببخشه و خود باباش هم باید داوطلب شه.
-اون مرد عمراً همچین کاری کنه.
تراپیست-واسه همین گفتم مجبورش کنید‌.
-ببینم چیکار میکنم.
تراپیست-بسیار خب. نوبت مراجع بعدیمه و باید برم.
-ممنونم.
تراپیست-خواهش میکنم. میبینمت...
و قطع کرد.
آه کشیدم و سرمو گذاشتم رو میزم. ذهنم تو شلوغ‌ترین حالت خودش بود و من؟ عمیقاً حس درموندگی میکردم‌. سرم هنوز رو میز بود و تو دلم به همه غر میزدم که یهو در اتاقم باز شد. ازونجایی که در نزده بودن فک کردم حتمن حاج علیه و اومده بابت مهمونی پنجشنبه و اتفاقاش نصیحتم کنه و با صورت خسته و اخمای در هم سر بلند کردم ولی کسی پشت در بود که ابداً انتظارشو نداشتم‌.
-کاوه؟ اینجا چیکار میکنی؟
لبخند کمرنگی زد-دلم برات تنگ شده بود.
مطمعن بودم این دلیل واقعیش نیس ولی نخواستم بهش فشار بیارم پس اخممو باز کردم و لبخند زدم-چه خوشتیپ شدی.
لباسای اسپرت هم مث لباسای رسمی بهش میومدن. کبودی رو گردنش تو ذوق میزد ولی انگار دیگه براش مهم نبود‌‌.
-بشین.
و خودم هم صندلیمو کشیدم و نزدیکش شدم‌.
-چقد دلم میخواست به هرکسی که از در اومده تو تا میتونم فحش بدم!
چشاش گرد شد.
-ولی تو رو که دیدم هرچی حس بد داشتم پرید الآن فقط میخوام بغلت کنم!
اومد نزدیک شه که عقب کشیدم-دوربینا!.
لباش آویزون شد و پرسید-یعنی نقطه کور نداری؟
خندم گرفت-مگه اینجا چقد بزرگه که نقطه کور هم داشته باشه؟
و لپاشو کشیدم.
کاوه اخم کرد-انقد با من مث بچه‌ها رفتار نکن.
با شیطونی گفتم-خب پس چطوری رفتار کنم؟ هوم؟ میخوای ددی صدات کنم؟
خندید-میکنی؟
-بله ددی!

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now