یک روز

374 80 26
                                    

-آرومتر البرز... الآنه که بالا بیارم.
البرز-دیگه ازین آرومتر؟ قبل اینکه راه بیفتیم صددفعه بهت گفتم ضدتهوع بخور.
-خوردم.
البرز-پس چت شد؟
-نمیدونم.
نیما-شاید حوصلت سر رفته واسه همونه؟
-آره... حوصلم سر رفته کی میرسیم؟
البرز-هنوز یه ساعت مونده.
غر زدم-خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم که اینجوری شکنجه‌ام میکنی!؟
البرز-کمتر حرف بزنی تهوعت برطرف میشه. مامانت کلی سفارش کرده بهم و تهدید کرده که یه تار مو از سرت کم بشه دخلمو میاره‌. دیگه از دوست‌پسرت نگم که نیم ساعت پشت خط دستور داد بهم، با احتیاط رانندگی کن، اگه دارا دسشویی داشت حتمن یه جای تمیز پیدا کن، خونه‌ای که احاره میکنی توالت فرنگی داشته باشه و پله نداشته باشه، غذای سالم بده بخوره شکمتونو با فست‌فود مر نکنید به معده دارا نمیسازه. مامانت انقد سفارش نکرد که کاوه کرد و جالب اینجاس که تا قبل اون اصن شمارشو نداشتم. آقا یباره زنگ زده و بعد معرفی خودش کلی دستور داده بهم.
خندیدم-خب نگرانم میشه.
البرز-این رفتارش دیگه زیاده‌روی بود. مثلا من دوست چندین و چندساله‌اتم خودم میدونم چیکار کنم و چیکار نکنم لازم نیس دوست پسرت گند بزنه به اعصابم و از راه نرسیده تو رو از دستم دربیاره.
با لبای آویزون گفتم-حسودی نکن دیگه‌. کاوه که نمیتونه جای تورو برام بگیره.
نیما-به اونم همینو میگی نه!؟
-تو ساکت! نفت میریزی رو آتیش!
البرز-نه دیگه جواب منو بده.
-البرز تو که حسود نبودی جرا اتقد حساس شدی؟ خب معلومه جاتون باهم فرق میکنه. اصن نمیفهمم چرا همتون با بچم انقد مشکل دارین مگه چیکار کرده؟
البرز-هنوز نمیتونم رفتاری که بار اول که دیدیش باهات داشته رو فراموش کنم.
نیما-به علاوه وقتی همه به جز تو با یه نفر مشکل دارن شاید طرف واقعا مشکل داره فقط تو نمیبینی.
-نخیرم! مامان و بابا و خانوم دریاباری بعد دیدن کاوه نظرشونو عوض کردن.
البرز-کاوه تازه دیروز اولین جلسه تراپیش بود تو از کجا میدونی نظر خانوم دریاباری چیه؟
-میدونم دیگه.
البرز-اصن منم کاوه رو دیدم چرا نظرم عوض نشد؟
-شد دیگه. قبلا فک میکردی عوضیه الآن فک میکنی نچسب و تو کون نروعه!
با دیدن لبخندش فهمیدم نرم شده ادامه دادم-بعدشم شعار ما چی بود؟
البرز-هزارتا شعار داریم از کجا بدونم کدومو میگی؟
-حدس بزن.
البرز-بحث با الآغ ممنوع؟
-من الاغم دیگه؟ نه.
البرز-آدم‌های سمی زندگیتو حذف کن؟
-نهههههه.
البرز-به هرکی همونقد احترام بزار که بهت احترام میزاره؟
-خودم میگم. اینکه به خاطر دخترا رفاقتمون رو خراب نکنیم!
البرز-بعد کی دختره این وسط؟
نیما-خودت گرفتی منظورشو.
لبخند زدم. این شعار مال دوران دبیرستانمون بود قبل اینکه پیش البرز کام‌اوت کنم.

البرز-خب... حق با شماس. فقط من یکم نگرانم. یکم که چه عرض کنم خیییلی نگرانم. من برم و اتفاقی برات بیفته چی؟
-چه اتفاقی ممکنه بیفته؟
البرز-باباش بفهمه!؟
-خب بفهمه اینجوری دیگه لازم نیس ازش قایم کنیم.
نیما-خودتو نزن به اون راه دارا.
آه کشیدم-فکر اونو همون موقع میکنم ولی خیالتون از بابت من راحت باشه باباش بفهمه هم کاری با من نداره ولی کاوه... خیلی نگرانشم.
البرز-میفهمم بی تقصیر ترین آدم این داستان کاوه‌اس ولی باز دلم صاف نمیشه.
-میدونم به خاطر خودمه ولی باور کن من خوبم. کاوه انقد خوبه که با تموم دردسراش خوشحالم وارد زندگیم شده‌.
نیما-ولی هروقت مشکلی پیش اومد میدونی که میتونی رومون حساب کنی دیگه؟
-اوهوم. ولی مشکلی پیش نمیاد.
نیما خیلی سوسکی بحثو عوض کرد.
نیما-البرز نگه‌دار من یکم خرید کنم.
البرز-چی؟
نیما-دو روز اونجاییم الکی واسه خوراکی نریم بیرون هرچی لازمه رو الآن بخریم.
البرز-اوکی.
جلو اولین سوپرمارکت نگه داشت و پرسید-این خوبه؟
نیما-آره. یکی بیاد کمکم من خیلی تو خرید وسایل ضروری خوب نیستم.
البرز-من میام. دارا تو چی؟
-برین شما من راحتم...

We Might Be Dead By TomorrowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora