تراپی

151 47 29
                                    

-آرومتر بدو میخوری زمین.
آرش-نمیفتم. تو سریع‌تر بیا.
-این نهایت سرعتمه بچه!
آرش بالاخره دست از دویدن برداشت و غر زد-خب دلم تنگ شده.
-میدونم عزیزدلم. تا شب اونجایی قشنگ رفع دلتنگی کن!
آرش با خوشحالی پرید تو هوا و گفت-مرسی دارا.
-واسه چی؟
آرش-که منو آوردی خونه مامان دریا دیگه!

لبخند زدم-زیاد شیطونی نکن خب؟ من زود برمیگردم.
آرش-شیطونی نمیکنم تا بیای! بعدش دیگه قولی نمیدم.
خندیدم-قبوله! بیا یه بوس بهم بده!
آرش خجالت کشید-نچ نمیشه، تو خیابونیما!
لپشو کشیدم-باشه پس، سهم منو نگه دار شب بهم بده.
سر تکون داد-باشه! تا شب صبر کن.
آیفون رو زدم-دیگه سفارش نکنم دیگه؟
آرش-شیطونی بی شیطونی تا بیای!
مامان درو باز کرد، کوله‌ی آرش رو گذاشتم رو پشتش-آفرین عزیزم‌. برو... خدافظ.
آرش-بای بای!


رفت داخل و درو بست. برگشتم تو ماشین که به خاطر شلوغ بودن خیابون عقب‌تر پارک کرده بودم و یه نفس عمیق کشیدم، استارت زدم و راه افتادم. تو راه بودم که کاوه زنگ زد.
-جونم؟
کاوه-راه افتادی عزیزم؟
-اوهوم. آرشو رسوندم خودم تو راهم.
کاوه-عزیزم اگه اذیت میشی لازم نیست بری خودم کنسل میکنم.
-اوه نه! بزرگش نکنیم. خوبه بعد این همه وقت یه سری بهشون بزنم.


کاوه-خوبه. بعدش میام دنبالت بریم یه دوری بزنیم حالو هوات عوض شه!
-من با ماشین خودم اومدم!
کاوه-خب من بدون ماشین میام.
-عزیزم، تازه برنامتو حفظ کردم یه خروار کار ریخته سرت! بیخودی کارو نپیچون بعداً کارت سخت‌تر میشه‌ها! مشاورم تموم شه یه راست میرم خونه مامان، اونجا انقدر دورم شلوغ میشه وقت نمیکنم فکر و خیال کنم. تو فکر من نباش، زود کاراتو تموم کن شب زودتر بیای چون دلم برات تنگ میشه!
کاوه-مطمعنی؟
-البته.


کاوه-دوستت دارم.
لبخند زدم-منم دوستت دارم. خیلی زیاد. دیگه برو پشت فرمونم هوش و حواسمو میپرونی کار دست خودم میدم!
کاوه-خیلی مواظب خودت باش عزیزم. میبینمت.
-میبینمت. خدافظ.
قطع کردم و بقیه مسیر رو با یه لبخند رو لبام رفتم. کاوه همیشه میدونست کی چی بگه و چیکار کنه که حالمو خوب کنه‌. جلوی مطب پارک کردم. زود رسیده بودم و طبق معمول یه گوشه نشستم و کتابی که تو کیفم بود رو باز کردم.

☆-استاد، شما تصمیم دارین اون آدم رو نجات بدین درسته؟ اون همون کسیه که باعثدشد شما تقریباً زندگیتون رو از دست بدین؟
شن چیائو سعی نکرد آن را مخفی کند. سرش را تکان داد-بله.
شیو با عصبانیت گفت-اون آدم سنگدل لیاقت نحات داده شدن نداره!
شن چیائو سرش را تکان داد-اون سنگدل نیست، فقط تو قلبش جایی برای بقیه وجود نداره. اون با همه آدم های دنیا با بی رحمی یک اندازه‌ای رفتار میکنه. در اصل اون با هیچکس مهربون نیست. من در ابتدا این رو باور نکردم و فکر کردم نیتونم حتی سخت ترین قلبها رو هم ذوب کنم. من کسی هستم که اون رو به عنوان یه دوست میبینه و این آرزوی منه که اونم همون طور با من رفتار کنه.
-اگه شما فکر میکنید اون دوستتونه، نباید اون هم همجین احساسی داشته باشه؟
شن چیائو لبخند زد-این نادرسته. خیلی چیزها تو این دنیا هست که اگه حتی وقت و تلاشت رو صرفش کنی ممکنه چیزی در ازای اون نگیری. باید قبل اینکه بخوای روش حساب باز کنی از این موضوع آگاه باشی در غیر این صورت فقط به خودت آسیب میزنی.☆




We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now